مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت بیستم
علوي گفت: ابوبكر و عمر، آزار و اذيت ديگري هم به فاطمه (س) روا داشتند!
پادشاه پرسيد: آن ديگري چه بوده است؟
علوي پاسخ داد: آن كه زمين متعلق به آن حضرت موسوم به «فدك» را غصب كردند.
عباسي گفت: چه دليلي وجود دارد كه آنان فدك را غصب كردهاند؟
علوي گفت: در كتب تاريخ آمده است كه رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه (س) واگذار كرده بود و در زمان حيات پيامبر(ص)، فدك در اختيار فاطمه بود. پس از رحلت آن حضرت، ابوبكر و عمر افرادي را فرستادند و با زور و شمشير، كارگران فاطمه را از آنجا بيرون راندند. فاطمه (س) در برابر ابوبكر و عمر دليل آورد و با آنان مناقشه كرد، اما آنان سخن او را نشنيدند و او را از حق خويش باز داشتند، از اين رو فاطمه (س) با آنان سخن نميگفت و در حالي از دنيا رحلت كرد كه بر آنان خشمگين و غضبناك بود[1].
عباسي گفت: اما عمر بن عبد العزيز در زمان خلافت خود، فدك را به فرزندان فاطمه بازگرداند.
علوي گفت: چه فايده؟! اگر كسي بيايد و ملك تو را غصب كند و آوارهات سازد، سپس بعد از مرگ تو شخص ديگري آن را به فرزندان تو بازگردانَد، آيا گناه نفر اول كه غصب كننده است، از ميان خواهد رفت؟
پادشاه گفت: از سخنان شما دو نفر (علوي و عباسي) چنين برمي آيد كه در مورد غصب فدك از سوي ابوبكر و عمر اتفاق نظر داريد؟
عباسي گفت: آري، در كتب تاريخ چنين آمده است[2].
پادشاه گفت: چرا آن دو چنين كردند؟
علوي گفت: زيرا ميخواستند خلافت را غصب كنند و ميدانستند كه اگر فدك (كه بنابر نقل برخي كتب تاريخي، درآمد ساليانهي آن برابر با يكصد وبيست هزار دينار طلا بوده است) در دست فاطمه باقي بماند و آن حضرت از درآمد و عايدات آن به فقرا و تهي دستان انفاق كند، مردم پيرامون علي (ع) گرد ميآيند و چنين امري براي ابوبكر و عمر ناخوشايند بود.
منبع: مناظرات علمای شیعه و سنی
مترجم: مهدی سرحدی
[1] . فدك قطعه زميني بود حد فاصل مدينه و قلعهي خيبر كه به رسول خدا تعلق داشت و آن را به فاطمه بخشيد، اما ابوبكر پس از به قدرت رسيدن، آن را غصب كرد. ابوبكر و عمر در توجيه اين كار خود، روايتي را به رسول خدا نسبت دادند كه جزء خود آن دو، هيچ كس آن روايت را نقل نكرده است. آنان مدعي شدند كه رسول خدا فرموده است: «ما(پيامبران) چيزي به ارث نميگذاريم، آنچه از ما بر جا مانَد، صدقه است». اين روايت در كتب اهل سنت مشهور است و فقهاي سني در توجيه عملكرد ابوبكر بدان استناد ميكنند. اما معقول نيست كه امام علي (ع) و حضرت فاطمه (س) از اين حكم غافل مانده باشند، يا اين كه پيامبر خدا بي آن كه كسي را از اين حكم آگاه كند، از دنيا رحلت كرده باشد. دلايل بسياري وجود دارد كه جعلي بودن اين روايت را به اثبات ميرساند.
[2] . هيثمي در المجمع، ج9، ص39؛ الامامه و السياسه؛ شرح نهج البلاغه و ديگر كتب تاريخي.
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت نوزدهم
شيخ عباسي گفت: فرض كنيم كه ابوبكر اشتباه كرده باشد، اما عمر خطاي او را جبران كرد!
علوي گفت: جبران كردن خطاي ابوبكر به آن بود كه عمر، خالد را تازيانه بزند و بر او حدّ جاري كند و سپس به خاطر كشتن مؤمنان بيگناه، او را قصاص نمايد، اما عمر چنين نكرد و او نيز مانند ابوبكر، خطا نمود.
پادشاه پرسيد: اي علوي! گفتي كه ابوبكر نسبت به دختر رسول خدا (ص)، فاطمهي زهرا (س) اسائهي ادب نمود. ماجرا از چه قرار است؟
علوي گفت: پس از آن كه ابوبكر با زور و تهديد و شمشير از مردم براي خود بيعت گرفت، عمر، قنفذ، خالد بن وليد، ابوعبيده جراح و تني چند از منافقان را به در خانهي علي و فاطمه (ع) فرستاد. آنان هيزم آوردند و بر در خانهي علي و فاطمه (ع) نهادند؛ خانهاي كه رسول خدا (ص) همواره بر آستانهي آن ميايستاد و ميفرمود: «السلام عليكم يا اهل بيت النبوة ..» و بدون اجازه وارد نميشد… آنان درِ خانه را آتش زدند و زماني كه فاطمه (س) پشت در آمد تا به عمر و همراهانش پاسخ گويد، عمر آن حضرت را ميان در و ديوار نهاد. فشار بسياري به ايشان وارد شد، چندان كه جنيني كه در رحم داشتند، سقط گرديد و ميخ در به پهلوي ايشان نشست و آه از نهادشان برآمد، و آن گاه تازيانهها از پي هم بر پيكر محبوبهي رسول خدا (ص) فرود آمد و جسم ايشان را به سختي مجروح كرد. آثار اين حادثهي دلخراش تا زمان مرگ در پيكر فاطمه (س) برجا بود. ايشان پس از آن بيمار و رنجور شد و مدتي پس از پدرش، رسول خدا (ص)، بدرود حيات گفت و شهيد شد. در واقع عمر از مسببان مرگ فاطمه (س) بود.
پادشاه از وزير پرسيد: آيا گفتههاي علوي صحت دارد؟
وزير گفت: آري، من در كتب تاريخ اين مطالب را ديدهام.[1]
منبع: مناظرات علمای شیعه و سنی
مترجم: مهدی سرحدی
[1] . ر.ك: تاريخ طبري و نهايه الارب في فنون الادب و البدايه و النهايه و فتح الباري (شرح صحيح بخاري) باب فضل ابوبكر و رويارويي عمر با سعدبن عباده (رئيس قبيلهي خزرج) كه با ابوبكر بيعت نكرد و عمر دربارهي او گفت: بكشيدش، خدا او را بكشد! و قيس، پسر سعد نيز در پاسخ به عمر گفت: خودت كشته خواهي شد. در فتح الباري از عايشه روايت شده كه: عمر مردم ر ابه هراس افكند و در دل آنان نفاق و دورويي نهفته بود و خداوند چنان بر سرشان آورد.
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت هجدهم
پادشاه گفت: مگر اهل سنت با علي بن ابي طالب دشمني دارند؟
علوي گفت: اگر دشمني نداشتند، پس چرا كساني را كه حق او را غصب كردند، ميستايند و پيرامون دشمنان او گرد آمدهاند و فضايل و مناقب او را انكار ميكنند و در كينه و دشمني با او تا آن حد پيش ميروند كه ابوطالب (پدر آن حضرت) را كافر و غير مسلمان مينامند، در حالي كه او ابوطالب مؤمن بود و در سخت ترين شرايط اسلام را ياري كرد و از رسول خدا (ص) دفاع نمود.
پادشاه گفت: مگر ابوطالب ايمان آورده بود؟
علوي گفت: اصولا او كافر نبود كه بخواهد ايمان آورد! او مؤمن بود و ايمان خود را پنهان ميكرد، و هنگامي كه رسول خدا (ص) به پيامبري مبعوث شد، ابوطالب ايمان خود را آشكار كرد و سومين مسلمان بود: نخستين آنان علي بن ابي طالب (ع)، دوم حضرت خديجهي كبري همسر پيامبر (ص) و سوم، ابوطالب (ع) بودند.
پادشاه خطاب به وزير گفت: آيا علوي درست ميگويد؟
وزير گفت: آري، برخي از مورّخان چنين نقل كردهاند[1].
پادشاه پرسيد: پس به چه دليل در ميان اهل سنت مشهور است كه ابوطالب كافر و بيايمان از دنيا رفت؟
علوي گفت: زيرا ابوطالب، پدر امير مومنان، امام علي (ع) است و كينه و دشمني برخي از اهل سنت با آن حضرت، ايشان را بر آن داشت كه ادعا كنند ابوطالب بيايمان از دنيا رفته است، چنان كه كينهي آنان موجب شد دو فرزند امام، يعني حسن و حسين (ع) را كه سرور جوانان اهل بهشت هستند، به شهادت برسانند.
پادشاه از شيخ عباسي پرسيد: در دفاع از خالدبن وليد چه پاسخي داري؟
عباسي گفت: ابوبكر مصلحت را در آن ديد كه با وي آن گونه رفتار كند!
علوي با تعجب گفت: سبحان الله! كدام مصلحت چنين اقتضا كرده كه خالدبن وليد، مسلمانان بيگناه را بكشد و با زنان آنها زنا كند و نه تنها كيفر و حدّي بر او جاري نشود، بلكه فرماندهي لشكر را نيز به او واگذار كنند؟! چرا ابوبكر او را سيف الله (شمشير خدا) ناميد؟ آيا شمشير خداوند بايد مؤمنان را بكشد يا كافران را؟! آيا شمشير خدا بايد حافظ نواميس مسلمانان باشد، يا با زنان آنان رابطهي نامشروع برقرار كند؟
منبع: مناظرات علمای شیعه و سنی
مترجم: مهدی سرحدی
[1] . مستدرك حاكم، ج 2، ص 623؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 313، تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 87؛ شرح قطلاني بر صحيح بخاري، ج 2، ص 227؛ السيره الحلبيه، ج 1، ص 125 و دهها كتاب تاريخي ديگر.
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت هفدهم
عباسي: فرض كنيم كه عمر خطا كرد، حكومت را غصب نمود و تحريف و بدعت پديد آورد، اما چرا ابوبكر را ملامت ميكنيد؟
علوي گفت: به دلايل متعدد، كه دو مورد از آن را ذكر ميكنم:
نخست، رفتار ناشايست او با فاطمهي زهرا(س)، دختر رسول خدا و برترينِ زنان دو جهان،
و دوم آن كه ابوبكر، خالد بن وليد، آن مجرم زناكار را از اجراي حد الهي رهانيد.
پادشاه با تعجب پرسيد: خالد بن وليد چه جرمي مرتكب شده بود؟
علوي گفت: جنايت خالد آن بود كه وقتي ابوبكر او را براي كشتن مالك بن نويره- كه رسول خدا (ص) او را به بهشت بشارت داده بود- و قبيلهاش فرستاد، مالك بيرون مدينه بود و چون ديد كه خالد با لشكري به سوي آنان ميآيد، قبيلهاش را فرمان داد كه سلاح برگيرند و آمادهي نبرد شوند. آنان سلاح بر گرفتند، اما وقتي خالد به آنان رسيد، نيرنگ و فريب پيشه كرد و به خداوند سوگند ياد كرد كه نيت سويي نسبت به آنان ندارد و گفت: ما براي جنگ با شما نيامدهايم، بلكه امشب را نزد شما ميهمان هستيم.
وقتي خالد به خداوند سوگند ياد كرد، مالك اطمينان پيدا كرد به همراه افراد قبيله، سلاح را بر زمين نهاد. چون وقت نماز فرا رسيد و مالك و قبيلهاش به نماز ايستادند، خالد و سربازانش بر او حمله بردند، دست و پاي مالك را بستند و او و تمامي افراد قبيلهاش را كشتند. وقتي نگاه خالد به همسر مالك- كه زني زيبا رو بود- افتاد، همان شب با او همبستر شد. آنان سر مالك و افراد قبيلهاش را به جاي سنگ به زير ديگها نهادند تا طعام مهيا كنند و بخورند!
وقتي خالد به مدينه بازگشت، عمر خواست تا به خاطر كشتن مسلمانان و زنا با همسر مالك، بر خالد حدّ جاري كند و وي را قصاص نمايد، اما ابوبكر عمر را به شدت از اين كار منع كرد و بدين ترتيب، خون مسلمانان را به هدر داد و حدّي از حدود الهي را تعطيل نمود.
پادشاه به وزير گفت: آيا گفتههاي علوي دربارهي خالد و ابوبكر صحت دارد؟
وزير گفت: آري، مورّخان چنين آوردهاند !
پادشاه گفت: پس چرا برخي از مردم، خالد را «شمشير برّان خداوند» مينامند؟
علوي گفت: در واقع خالد، «شمشير ناراست شيطان» است، اما از آنجا كه او با علي بن ابي طالب (ع) دشمني داشت و عمر را در آتش زدن درِ خانهي فاطمهي زهرا (س) ياري داد، برخي از اهل سنت او را «سيف الله» (شمشير خداوند) ناميدهاند !!
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت شانزدهم
علوی سپس ادامه داد: كار شما اهل سنت شگفت آور است، زيرا اصل را رها كردهايد و به فرع توجه داريد!
عباسي گفت: منظورت چيست؟
علوي: يعني فتوحات عمر را ذكر ميكنيد، اما فتوحات و پيروزيهاي علي بن ابي طالب (ع) را از ياد ميبريد!
عباسي: فتوحات علي بن ابي طالب كدام است؟
علوي: بيشتر پيروزيهاي پيامبر(ص) مانند جنگ بدر، فتح خيبر و جنگهاي حنين و احد و خندق و.. به دست امام علي بن ابي طالب (ع) انجام شد. اگر آن پيروزيها- كه اساس اسلام را بنيان نهاد- نبود، عمر به حكومت نميرسيد و اصولاً اسلام و ايمان ادامه نمييافت، دليل آن هم اين است كه در جنگ خندق(احزاب)، زماني كه علي(ع) در برابر عَمرو بن عبدود قرار گرفت، پيامبر خدا (ص) فرمود:«اكنون تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است. خداوندا! اگر ميخواهي كسي تو را پرستش نكند، پس چنين كن!» يعني اگر علي كشته شود، مشركان مرا و ديگر مسلمانان را ميكشند و ديگر اثري از اسلام و ايمان بر جا نخواهد ماند..
و آن گاه كه علي، عَمرو را به قتل رساند، پيامبر(ص) فرمود: ضربهي شمشير علي در روز خندق، از عبادت جنّ و انس برتر است.[1]
منبع: مناظرات علمای شیعه و سنی
مترجم: مهدی سرحدی
[1] . فخر رازي، نهايه العقول، ص 104؛ مستدرك حاكم، ج3، ص32، تاريخ بغداد، ج3، ص19.
<< 1 ... 7 8 9 ...10 ...11 12 13 ...14 ...15 16 17 ... 31 >>