« پیوست مناظره قسمت 11پاورقی | مناظره قسمت 10 » |
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت 11
لحظهها براي شيخ عباسي به دشواري سپري ميشد و او چنان در موضع انفعال قرار گرفته بود كه آرزو ميكرد زمين دهان بگشايد و او را ببلعد. زيرا نادرستي عقايدش در برابر شاه و وزير و ديگر صاحب منصبان آشكار شده بود. اما چارهاي نبود، پادشاه او را براي مناظره فرا خوانده بود و بايد كاري ميكرد، اين بود كه نيرويش را جمع كرد و گفت: اي علوي! چرا عقيده داري كه عثمان در دل ايمان نداشت، در حالي كه رسول خدا (ص) دو دختر خويش، يعني رقيه و ام كلثوم را به عقد وي درآورد؟
علوي پاسخ داد: دلايل اثبات اين گفته بسيار است، از جمله آن كه مسلمانان و صحابهي پيامبر (ص) گرد هم آمدند و او را به قتل رساندند و شما ـ اهل سنت ـ عقيده داريد كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «امت من در امر نادرست اجماع نميكنند». آيا امكان دارد كه مسلمانان ـ و از جمله صحابه پيامبر (ص) ـ گرد هم آيند و انسان مؤمني را به قتل برسانند؟
حتي عايشه نيز عثمان را به يهوديان تشبيه كرد و مسلمانان را به كشتن او تشويق نمود و گفت: «نعثل را بكشيد كه كافر شده است. نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد. ننگ بر او…».[1]
از جمله كارهاي ناشايست عثمان آن بود كه عبداله ابن مسعود، صحابي گرانقدر پيامبر(ص) را چنان مورد ضرب و شتم قرار داد كه او به بيماري فتق دچار شد و بستري گرديد و جان سپرد[2].
همچنين عثمان، ابوذر غفاري را كه پيامبر در باره آن فرمود: «آسمان سايه نيفكنده و زمين بر خود نديده كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد[3]»، يك يا دو بار به سرزمين شام و سپس به ربذه، كه سرزمين بيآب و علفي در راه مكه و مدينه است، تبعيد كرد و ابوذر، صحابي گرانقدر پيامبر از گرسنگي و تشنگي در ربذه جان داد، در حالي كه عثمان، در بيتالمال مسلمين به ميل خود تصرف ميكرد و اموال آن را ميان خويشان و نزديكان خود، يعني امويان و مروانيان تقسيم ميكرد..
پادشاه پرسيد: آيا علوي درست ميگويد؟
وزير پاسخ داد: مورّخان چنين آوردهاند..[4]
پادشاه گفت:پس چگونه مسلمانان وي را به خلافت برگزيدند؟
وزير گفت: بنابر انتخاب شورا.
علوي گفت: صبر كنيد جناب وزير… مطالب خلاف واقع بيان نفرماييد!
پادشاه پرسيد: اي علوي، نظر تو چيست؟
علوي گفت: وزير اشتباه ميكند، عثمان بنابر وصيت عمر مبني بر تشكيل شوراي شش نفره و تنها با انتخاب سه تن از آنان، يعني طلحه، سعد ابن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف خليفه شد. آيا اين سه نفر، نمايندهي همهي مسلمانان بودند؟[5] از طرفي، حتي همان انتخابكنندگان عثمان نيز وقتي ديدند كه او اصحاب رسول خدا را مورد هتك حرمت قرار داده و در امور مسلمانان با كعبالاحبار يهودي مشورت ميكند و اموال مسلمانان را ميان بنيمروان تقسيم مينمايد، از عثمان روي گرداندند و خودِ آن سه نفر بودند كه مردم را به قتل عثمان تشويق كردند!
پادشاه رو به وزير كرد و گفت: آيا علوي درست ميگويد؟
وزير پاسخ داد: آري مورّخان چنين آوردهاند[6].
پادشاه: پس چرا گفتي كه عثمان به انتخاب شورا خليفه گرديد؟
وزير: منظورم شوراي آن سه نفر بود!
پادشاه: آيا ميتوان اجماع سه نفر را شورا ناميد؟
وزير: آن سه نفر جزء كساني هستند كه پيامبر خدا (ص) آنان را به بهشت بشارت داده است!
علوي: جناب وزير.. مطالب خلاف واقع بيان نكنيد! حديث «عشرة مبشرّه» ، به دروغ به رسول خدا (ص) نسبت داده شده است!
شيخ عباسي: چگونه ممكن است اين حديث كه راويان موثق آن را نقل كردهاند، كذب و دروغ باشد؟
علوي: دلايل بسياري وجود دارد كه نشان ميدهد اين حديث، باطل و كذب است، از ميان آنها تنها سه دليل را ذكر ميكنم:
- نخست آن كه، چگونه ممكن است پيامبر خدا (ص)، كسي را كه آن حضرت را آزرده و رنجيده خاطر كرده، به بهشت بشارت دهد؟
برخي از مفسران و مورخان در كتب خود آوردهاند كه روزي طلحه گفت: «اگر محمد(ص) بميرد، با عايشه ازدواج خواهم كرد». رسول خدا از سخن او رنجيد و خداوند متعال اين آيه را نازل كرد: «ما كان.. عظيماً»[7]
- دوم آن كه طلحه وزبير با امام علي بن ابي طالب (ع) جنگيدند، در حالي كه رسول خدا (ص) به علي(ع) فرموده بود: «اي علي! جنگ تو، جنگ من است و صلح تو، صلح من»[8] و نيز فرمود:«هر كه علي را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كه از فرمان او سر باز زند، از من سرپيچي كرده است»[9]
و« علي با قرآن است و قرآن با علي و آن دو از هم جدا نميشوند، تا در حوض كوثر بر من وارد شوند»[10].
و نيز فرمود: «علي با حق است و حق با علي است، هر كجا علي باشد، حق آنجاست».[11]
پس آيا كسي كه با رسول خدا مخالفت نمايد و به جنگ برخيزد، اهل بهشت است؟
آيا كسي كه با حق و قرآن درافتد، مؤمن است؟
-دليل سوم آن كه طلحه و زبير براي كشتن عثمان تلاش كردند. آيا ممكن است (بر اساس جعل حديث عشرة مبشره) همهي آنان در بهشت باشند؟ در حالي كه پيامبر خدا (ص) ميفرمايد: «كشنده و كشته شده، هر دو در آتش هستند»[12].
پادشاه با تعجب پرسيد: آيا همهي گفتههاي علوي صحت دارد؟
وزير ساكت ماند و ديگران نيز هيچ نگفتند. علوي سكوت را شكست وگفت: اي پادشاه! وزير و شيخ عباسي و ديگر علما، همگي از درستي سخن و حقيقت گفتههاي من آگاهند، در بغداد نيز علمايي حضور دارند كه بر صحت گفتههاي من گواهي ميدهند. در كتابخانهي اين مدرسه (نظاميهي بغداد) نيز كتابها ومنابع معتبري وجود دارد كه بر سخنان من صحه ميگذارد و درستي گفتههايم را مورد تأييد قرار ميدهد، حال اگر حاضران در مجلس سخنان مرا بپذيرند، مطلوب حاصل شده است و اگر چنين نكنند، ميتوانم كتابها و منابع و شاهدان را در محضر شما حاضر كنم.
پادشاه از وزير پرسيد: آيا علوي درست ميگويد و كتب و منابع موجود، سخنان او را تأييد ميكند؟
وزير گفت: آري!
پادشاه پرسيد: پس چرا در ابتدا سكوت كردي؟
وزير گفت: زيرا نميخواستم به اصحاب رسول خدا (ص) خدشه وارد شود!
پادشاه گفت: تعجب ميكنم كه تو نميخواهي به آنان خدشه وارد كني، اما خدا و رسولش اين كار را انجام دادهاند، به گونهاي كه خداوند متعال برخي از اصحاب را منافق ناميده و پيامبر(ص) را به جهاد با آنان فرمان داده، چنان كه پيكار با كافران را لازم دانسته و رسول خدا نيز برخي از صحابه را لعنت كرده است.
وزير گفت: اي علوي! آيا نشنيدهاي كه علما، تمامي اصحاب پيامبر را عادل و درستكار ميدانند؟
علوي: شنيدهام، اما ميدانم كه اين سخن كذب و نادرست است، چگونه ممكن است كه تمامي اصحاب پيامبر (ص) عادل و درستكار باشند، در حالي كه خداوند برخي از آنان را مورد لعن قرار داده و رسول خدا (ص) هم آنان را لعنت كرده است و خود آنان نيز يكديگر را لعن كردهاند، با هم جنگيدهاند و يكديگر را دشنام داده و به قتل رساندهاند!![13]
شيخ عباسي كه خود را در بن بست ميديد، از راه ديگري وارد شد و پرسيد: جناب پادشاه! از علوي پرسيد كه اگر خلفا مؤمن نبودند، چگونه مسلمانان آنها را به خلافت پذيرفتند و از آنان تبعيت كردند؟
علوي گفت: اولاً، تمام مسلمانان آنها را به خلافت قبول ندارند و تنها اهل سنت چنين عقيدهاي دارند.
ثانياً، كساني كه خلافت آنان را پذيرفتهاند، دو دسته هستند: يا بيخبر و بياطلاع هستند و يا لجوج و معاند. آنان كه بيخبر هستند، از حقيقت غافلند و از اعمال نارواي آنان اطلاع ندارند و آنها را افرادي مؤمن و نيكوكار ميپندارند. اما در برابر معاندانِ سرسخت تا زماني كه دست از عناد و لجاجت برندارند، هر چه دليل و برهان هم اقامه كنيم، نتيجهاي نخواهد داشت، چنان كه خداوند متعال ميفرمايد: ﴿وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا﴾ ويا ﴿وَسَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾.
ثالثاً، كساني كه آن سه نفر را به عنوان خليفه پذيرفتند، در انتخاب خود دچار اشتباه شدند، چنان كه مسيحيان نيز خطا كردند و مسيح را فرزند خدا ناميدند. اما انسان مؤمن بايد از خدا و رسولش پيروي كند و تابع حق باشد، نه اين كه از مردم اطاعت كند و به خطا و باطل گرفتار شود. خداوند متعال ميفرمايد ﴿ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾..
پادشاه گفت: بحث در اين باره كافي است! به موضوع ديگري بپردازيد…
فرم در حال بارگذاری ...