3 : چرا ارث زن نصف مرد است
جواب : بحث را به بخشهای زیر تقسیم میکنیم:
۱)آیا همیشه ارث زن نصف ارث مرد است؟
قانون ارث موضوع مالی و اقتصادی است که در اسلام بر پایه عدالت اجتماعی بنیان نهاده شده و در آن مسئولیت های اجتماعی و خانوادگی هر یک از زن و مرد رعایت شده است. اگر از درون نظام حقوق اسلام به ارث نگاه شود، سهم زنان که هیچ مسئولیت اقتصادی بر دوش ندارند و موظف به کسب روزی برای خانواده نیستند، کاملا منصفانه و ضامن کرامت و عزت نفس زن مسلمان است.
در زمان ظهور اسلام و نزول قرآن کریم، محرومیت زنان از ارث میان همه اقوام ملل بشری در سطح دنیا وجود داشت و زن به هیچ یک از عناوین همسر، مادر، دختر و یا خواهر ارث نمی برد. اسلام در زمینه ارث ، انقلاب به وجود آورد و اولین نظام حقوقی جهانی بود که به زنان حق ارث عطا کرد و تمام قوانین ظالمانه دوران جاهلیت را که بر پایه اعتقادات و آداب و رسوم قبیله ای بود منسوخ نمود. در دوران جاهلی نه تنها به زن ارث نمی دادند بلکه بدون توجه به رضایت او همانند دیگران اموال متوفی وی را به ارث می بردند. این قانون جاهلی به وسیله قرآن کریم منسوخ شد.
اسلام، احکام ارث را بر اساس جنسیت مرد یا زن بودن وضع نکرده ، بلکه براساس مسؤلیت مالی و موقعیتی است که این دو در خانوار دارند. در پاره ای از موارد زن بیش از مرد سهم می برد، بنابراین سهم ارث متناسب با نظرگاه کلی اسلام نسبت به خانواده، تقسیم وظایف و مسؤلیتها سازگار و عادلانه است.
در بحث ارث زنان سه فرض مطرح است که معمولا یک فرض آن ذکر می شود و از دو فرض دیگر غفلت می شود:
۱. در مواردی زن و مرد همتا و مساوی ارث می برند، مانند صورتی که میت (فرزند) پدر و مادر داشته باشد که هر کدام به طور یکسان یک ششم ارث می برند و سهم پدر به عنوان مرد بودن بیش از سهم مادر نیست.
۲. در مواردی زن کمتر از مرد ارث می برد، مانند دختر که کمتر از پسر ارث می برد.
۳. در مواردی سهم زن بیش از سهم مرد می باشد، مانند موردی که میت غیر از پدر و دختر، وارث دیگری نداشته باشد که در این جا پدر یک ششم می برد و دختر بیش از آن . نیز مانند موردی که میت دارای نوه باشد و فرزندان او در زمان حیات وی مرده باشند که در این جا نوه پسری سهم پسر را می برد و نوه دختری سهم دختر را، یعنی اگر نوه پسری دختر باشد و نوه دختری پسر باشد، دختر دو برابر پسر ارث می برد.
بنابراین ،سوال را به صورت کلی نمی توان طرح کرد که چرا ارث زن نصف مرد است، زیرا در مواردی ارث زن و مرد مساوی و در موارد دیگر ارث زن از مرد بیشتر است و فقط در برخی از موارد است که ارث از مرد کمتر است، پس بهتر است سؤال را این طور مطرح کنیم: چرا در برخی موارد ارث زنان نصف مردان است؟
۲)چرا گاهی ارث زن نصف ارث مرد است؟
امام رضا علیه السّلام در پاسخ به این سؤال فرمود: «زن وقتی که شوهر کرد، مالی به عنوان مهر می گیرد و هزینه زندگی وی بر عهدۀ مرد است و مرد باید نفقه و سایر مخارج زن را بدهد، ولی بر عهده زن چیزی نیست، از این جهت حق مرد بیشتر است».
امام صادق علیه السّلام فرمود :«علتش این است که اسلام سربازی را بر زن واجب نکرده و مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است از جرائم اشتباهی که خویشاوندان مجرم باید دیه بپردازند ، زن از پرداخت دیه و شرکت با دیگران معاف است».
با توجه به این دو روایت و با نگاه به احکام دیگر اسلام متوجه می شویم که نصف شدن ارث زن نسبت به مردان در برخی موارد با توجه به مسئولیت های اقتصادی در خانواده و جامعه مانند دادن نفقه ومهر و دیه عاقله و شرکت در جهاد و پرداخت حقوق واجب اجتماعی که بر عهده مردان نهاده شده تنظیم شده است و دین اسلام برای ایجاد تعادل میان مسئولیت و حق این احکام را وضع نموده است .طبیعی است که دین اسلام وقتی مسئولیت مالی بیشتری را بر دوش مردان قرار داده حق بیشتری را نیز در ارث قرار داده تا بین مسئولیت و حق تعادل بر قرار شود. و چون به موضوع مهریه و نفقه(دادن خرج خانواده) نگاه کنیم بخشی از این حقوق(اموال مردان) به زنان برگشت می نماید.
گذشته از این که احکام ارث به لحاظ مصلحت های اجتماعی وضع شده و در مواردی که مصلحت اقتضا کند یا شخص تمایل داشته باشد که بازماندگانش به یک اندازه از اموال او بهره برند، می تواند از حق وصیت خود برای تقسیم سهام و برابری آن استفاده کند.
2 : ایا زن ناقص الایمان است
جواب : ايمان به چند معنا بكار رفته است: گاه ايمان، صرفا به مسأله اعتقاد، اعتقاد جازم و عقيده قلبى.
و آن گره و آن حالت جزم و يقين فكرى اطلاق مىشود كه ناشى از تفكر و ناشى از استدلال و ديگر ابزار شناخت است. انسان با تكيه و استفاده از ابزار مختلف شناخت به يك سلسله باورهايى مىرسد كه به آن باورها ايمان گفته مىشود، اين يك معناى ايمان است. ايمانى كه در اين سخن امام آمده به اين معنا نيست، به دليل تفسيرى كه به دنبالش هست. گاه ايمان، به معناى عمل و مسئوليتهاى ناشى از عقيده مىآيد، چرا كه ايمان تجلى عقيده در عمل است. وقتى عمل جلوهگاه عقيده انسان باشد، به نام ايمان و به اسم ايمان مطرح مىشود. ايمام آن اعمال ناشى و سرچشمه گرفته از اعتقاد قلبى انسان است. باز ايمان به اين معنا در قرآن و در متون اسلامى آمده، اما در سخن امام ايمان به اين معنا هم اطلاق نشده است، به علت تفسيرى كه خود امام دارد.
گاهى هم ايمان، به معناى عمل و مسئوليتهاى حاكى از اعتقاد است. در بسيارى از موارد، به عمل انسان و مسئوليتها و عقايد باطنى كه آن عمل نشان دهنده و ارائه دهنده آنهاست، ايمان گفته مىشود. و معناى چهارمى هم ايمان دارد كه در موارد مختلف هم بكار رفته است. اين بار، ايمان به معناى عمل و مسئوليتهايى است كه در مقولههاى حقوقى و در نظام ارزشى و به تعبير ديگر در شرع از انسان خواستهاند. بهدنبال عقايدى كه انسان داشته است، شرع از او به مقتضاى آن عقايد، اين مسئوليتها را خواسته است. ايمان، آن گونه مسئوليتهايى است كه شرع بر اساس عقايد انسان از او طلب مىكند. ايمان به اين معنا موارد استعمالش كم نيست در سخن امام (ع) ايمان به همين معنا به كار رفته است، چرا كه به دنبالش تفسير شده، «و امّا نقصان ايمانهنّ» يعنى اما اين كه مسئوليتهاى زن سبك است، كمتر است، دليلش اينست كه مىبينيم اسلام نماز و روزه را در زمان عادت ماهيانهاش از او نخواسته است.
مىبينيم در اينجا دقيقا ايمان به معناى مسئوليتهايى است كه شرع بر اساس عقايد از يك شخص خواسته است. اسلام از زن، مسئوليتهاى سنگين نخواسته است. نقصان ايمان به اين معنا و كمبود مسئوليتهايى كه بر عهده زن گذاشته شده و نقصان وظائفى كه از زن خواسته شده، نه اهانت به مقام زن است، نه كمبودى در شخصيت زن است و نه چيزى از مقام و منزلت زن مىكاهد بلكه اين كم كردن مسئوليتها صرفا از آن تفاوتهاى فيزيكى و روحى ناشى مىشود.
1 : ایا زن ناقص العقل است
اورده اید (پس از مواجه شدن با هزاران صحبت غیر منطقی از طریق تحقیق دچار اختلال نظر شده ام) البته من نمیدانم که شما چرا تحقیقاتی واقعی انجام نداده اید.مثلا برای نمونه : حکمت 230 میگوید زن شر است اما نامه 31 می گوید زن مانند گل است ؛ خوب در اینجا اگر خوب تحقیق شود متوجه میشوید که در این خطبه ها كه امیرالمؤمنینعلیه السلام را نسبت به زن بیان میكند كه آشكارا با حدیث دیگری در تناقض ظاهری است. پس باید به نحوی این تناقض حل شود؛ بدین نحو كه زن در نظر علیعلیه السلام ریحانه است به استثنای بعضی از زنان كه شرّند؛ چنان كه بعضی از مردان شر هستند. یا این كه اشاره به زن مخصوصی است و منظورش شرارت آن زن میباشد كه احتمال دارد این حدیث مثل بعضی از احادیث دیگر، در جنگ جمل صادر شده باشد(منظور عایشه). اگر چه در شروحی كه بر نهج البلاغه نوشته شده، به تاریخ صدور این حدیث اشاره نرفته است. بعضی در خصوص فهم سخنان ائمه هدیعلیهم السلام كه نیاز شدید به فقه الحدیث دارد نباید به سادگی سخن راند و ادعای تفاوت میان سخنان ائمه و قرآن که (زنان بزرگواری چون مریم، مادر عیسی، آسیه، زن فرعون، جناب خدیجه و فاطمهعلیها السلام در مسابقه تقربّ گوی سبقت را از بسیاری مردان بلند مرتبه ربودهاند)ادعائی بس نابجا و بدون دلیل است.
یا نمونه بعدی که شما به ان استناد کرده اید مثلاً ( از مشاوره با انان بپرهیزید یا دوری کنید )آن گاه كه سپاهی را برای جنگ میفرستاد به آنان توصیه كرد كه از زنان دوری كنند. یا در نامهای كه در صفّین نوشته از مشورت با زنان نهی فرموده كه از قرائن حالیه معلوم است، منظور مشورت نكردن با آنان در امور جنگی است، كه زنان برای جنگ آفریده نشدهاند، لذا خدای تعالی جهاد را بر آنان واجب نكرده است، بلكه صفت گذشت و مهربانی در آنان، باعث شده كه به خوبی از عهده كارهایی چون: پرستاری و تربیت فرزند برآیند. همچنین در حول و حوش جنگ جمل، فرمایشاتی از آن حضرت در مذمت زنان صادر شده كه اشاره به فتنه گری عایشه دارد، از جمله ایمان زنان ناقص است. كه مقصودش شخص معینی است كه با ابهام بیان كرده است.
و نکته بعدی در اینکه زن ناقص عقل است این است که عقل مورد بحث، عقل ارزشى نیست، بلکه عقل سنجش است. توضیح: عقل یک وقت عقل سنجش یا نظرى است که مایه تکلیف است و هر انسان مکلفى مىبایست بهرهاى از آن داشته باشد تا مشمول تکلیف گردد. این در دختران زودتر از پسران شکوفا مىشود، بدین جهت دختران سن تکلیفشان چند سال قبل از پسران است.
معناى دیگر عقل، عقل عملى یا ارزشى است. این عقل است که در روایات از آن تمجید شده است. این عقل آدمى را به عبادت خدا وامىدارد و مایه تحصیل بهشت است. (العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان) این عقل به منزله عقال (زانو بند شتر) هواهاى نفسانى را کنترل مىکند. [ در چنین عقلى مردان برزنان برترى ندارند، بلکه از پارهاى روایات برترى زنان فهمیده مىشود.
در عقل نظرى یا سنجشى به عقیده برخى روانشناسان، پسران از یک سن خاصى بر دختران سبقت مىگیرند.
علت تفاوت زن و مرد در عقل حسابگرى:
ممکن است برترى مردان بر زنان در عقل سنجشى، ناشى از تفاوت آنان در محیط کار و تجربه باشد؛ یعنى از نظر ذات و استعداد کاملاً یکسان هستند، کسى چون زنان به جهت وظایفى که طبیعت بر عهده زنان گذاشته است، کم تر از مردان
در اجتماع حضور و فعالیت دارند و کم تر از مردان، تجارت و فعالیتهاى اقتصادى بازارى دارند، بدین جهت مردان در عقل تجربى بر زنان سبقت گرفتهاند.
ممکن است این برترى نه از جهت تجربه، بلکه از جهت ظرفیت وجودى مردان باشد، چون واقعیت این است که وزن، حجم و ظرفیت مغزى زنان نسبت به مردان متفاو ت است. در خور توجه است که زنان در تمام نژادها میزان ظرفیت، حجم و مقدار نخاعى آنان از مردان کمتر است. به همان نسبت در همه نژادها قدشان از مردان کوتاه تر است. مغز زن در تمامى نژادها صد تا دویست گرم از مرد کم تر است. این سبب اختلاف مردان با زنان در عقل و درک نظرى آنان مىگردد.
و نکته بعدی هم اگر در این خطبه از نقص عقل زنان یاد شده، در موارد دیگر از نقص عقل مردان نیز یاد شده است. نه کمال عقل در انحصار مردان است، و نه نقص عقل در انحصار زنان. هم بین زنان عدهاى به کمال عقل راه یافتهاند و هم میان مردان برخى به ضعف و نقص عقل مبتلا شدهاند. امام علىعلیهالسلام فرمود: «اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله؛ مردى که خودپسند است، عقلش ناقص و ضعیف است».(غررالحکم، آمدی، ج2، 109) نیز فرمود: «اعجاب المرءبنفسه حمق؛ خودپسندى مرد دلیل حماقت و بى خردى او است». (همان، ج1، ص 311) یا حضرت در مذمت کوفیان فرمود: «فأنتم لا تعقلون؛ شما مردان کوفه عاقل نیستید».(نهج البلاغه، صبحی صالح، خ34.) نیز در مذمت مردم بصره فرمود: «خَفَّت عُقُولکم؛ عقلهاى شما سست است».(همان، ج14
شبهه 4 : چرا در آیۀ ۲۴ از سورۀ نساء صاحبان بردگان حق اینرا پیدا میکنند که حتی با کنیزکان شوهردار نیز نزدیکی کنند؟
جواب : رابطۀ زن و شوهر بودن یک رابطۀ اعتباری است و نه یک امر حقیقی. در اسلام یکی از راههای برقراری این رابطه، خواندن «صیغۀ عقد» است. یکی دیگر از سببهای برقراری این رابطه مالکیت است ولی دارای شروط زیر است:
۱. مالك، كنيزش را به ازدواج شخص ديگر درنياورده باشد.
۲. مالك، كنيز را به ديگرى نبخشيده باشد.
۳.اگر كنيز با شخصِ ديگرى ازدواج كرده باشد يا او را به ديگرى بخشيده باشند، پس از سپرى شدن مدّت زمان عدهى طلاق با شوهرش يا تمام شدنِ زمان بخشش، مجدداً كنيز بر مالكش حلال مىشود.
۴. كنيز در حالِ گذراندن ايّام عدّه (عدّهى طلاق از شوهر قبلىاش) يا ايام استبراء (در آنجا كه محلّل واقع شده)، نباشد.
۵. قبلًا پدر مالك كنيز با كنيز، نزديكى نكرده باشد.
۶. كنيز، بين چند صاحب مشترك نباشد.
۷. قبلًا فرزند مالك كنيز با او نزديكى نكرده باشد.
۸. كنيز با مولايش قرارداد نبسته باشد كه پول خود را بدهد تا آزاد شود (در اصطلاح مُكاتَب نباشد).
۹. كنيز، كاملًا تحت تصرّف مالك باشد.
نظر به اینکه اسلام علیرغم برداشتن بسیاری از احکام سنگین بردگی برخی از آنها را سر جایشان باقی گذاشت، کنیز و برده حق این را نداشتند که بدون اذن مالک ازدواج کنند و این فرمان بدون شک برای کنیزان مفیدتر بود زیرا اگر صاحب بدانها نظر داشت نمیگذاشت با کسی هم ازدواج کنند و این باعث آزار بیشتر آنان میشد ولی چنانکه در بالا آمد اگر کنیز با کسی ازدواج میکرد صاحبش دیگر حق نزدیکی با وی را نداشت. ضمن اینکه اگر کنیز برای صاحبش بچه میاورد آزاد بود پس این حق نزدیکی برای خود کنیز هم عواقب مثبتی داشت.
در ضمن کنیز مجبور نبود حتما به نزدیکی با صاحب خود تن در دهد بلکه میتوانست طبق بند(۸) که در قرآن آمده است برای آزادی با صاحب خود قرارداد ببندد و حق آزادی خویش را با کار کردن بپردازد.
پس پیوند زناشویی کنیزان بعد از کنیز شدن منقطع میشد و این کنیز شدن مثل طلاق بود. پس کنیز دیگر شوهردار محسوب نمیشد وگرنه طبق بند(۶) در متن بالا، بیش از یک مرد حق نزدیکی با یک کنیز را(درست مثل هر زن آزاد) نداشت. پس بعد از ایام عده بعد از کنیزی، کنیز بر صاحب جدید خود حلال میشد و میتوانست به طرق بالا برای آزادی خود تلاش کند.
شبهه 3 : چرا زنان کافران در زمان جنگهای پیامبر با انان به غنیمت گرفته میشدند ؟
جواب : ملاک ما پیامبر خدا(ص) و معصومین(ع) هستند و اینکه فرمانروایان و جبارانی که بر مسلمین حکومت میکردند چگونه با اسرا رفتار مینمودند برای ما به هیچ وجه ملاک نیست. در بین معصومین هم تنها پیامبر(ص) و امام علی(ع) فتحی داشتند که ایندو نیز تقریبا هرگز اقدام به گرفتن اسیر از بین مردم نکردند مگر در یکی یا دو مورد
مثلا یکی جنگ بنی نضیر است که ماجرایش بدین شرح است : خطرناکترين جنگي که براي نابودي مسلمانان به وجود آمد جنگ خندق بود و اين جنگ توسط سران يهودي طراحي شده بود و داستانش اين است که يهوديان بني قينقاع و بني نضير و بني قريظه که در داخل مدينه به همراه مسلمانان زندگي مي کردند، با پيامبر پيمان بسته بودند كه با پيامبر زندگي مسالمت آميز داشته باشند و با دشمنان پيامبر همكاري نداشته باشند ولي بني قينقاع پيمان خودرا شكستند و پيامبر آنهارا از مدينه اخراج كرد .پس از مدتي يهودان بني نضير هم پيمان شكني كردند و پيامبر آنهاراهم از مدينه اخراج كرد .سران يهودان بني نضير باسران مكه تماس گرفتند و آنهارا براي جنگ با پيامبر تحريك كردند و در نتيجه تلاشهاي آنان سران مكه با ده هزار نفر نيرو به مدينه حمله كردند. اگر كافران در اين حمله پيروز مي شدند، پيامبر و مسلمانان همه نابود مي شدند و خدا ميداند چه كشتاري راه مي انداختند. دشمنان آمدند و با خندق مواجه شدند و نتوانستند به داخل مدينه نفوذ كنند.در حدود يك ماه شهر را محاصره كردند ولي نتوانستند كاري از پيش ببرند.تنها راه موفقيت آنان اين بود كه يهودان بني قريظه را با خود همراه كنند و اين خطرناكترين توطئه بود.آنان يهودان بني قريظه را با خود همراه كردند و اين يهودان كه همپيمان پيامبربودند پيمان خودرا شكستند و قول همكاري به دشمن دادند.پيامبر توسط عوامل خود از توطئه بني قريظه آگاه شد و پس از اينكه دشمن از مدينه رفت به بني قريظه حمله كرد.بني قريظه نخست قصد جنگ داشتند ولي پس از مدتي تسليم شدند.همه آنان خلع سلاح شدندو خود پيامبر درباره آنان كاري نكرد بلكه خود آنان خواستار داوري سعد بن معاذ شدند .آنان چنين گمان مي كردند كه در باره آنان هم مانند بني نضير داوري خواهد شد ولي سعد بن معاذ به اين صورت داوري كرد كه جنگ آورانشان كشته شوند و زنهايشان و بچه هايشان اسير شوند . يهودان بني قريظه هم به اين داوري گردن نهادند.در اين جنگ است كه زنها و بچه ها اسير مي شوند نه هر جنگي .پيامبر هم اين داوري را تنفيذ كرد و اين داوري مطابق كتاب مقس يهودان هم بود .(فروغ ابديت ,ج دوم ,غزوه احزاب .تاريخ سياسي اسلام ,جعفريان ,جنگ احزاب.حياه محمد ,محمد حسين هيكل ,غزوه احزاب.)
پس در اینجا شرط شده بود که زنان به اسارت برده شوند. و اساسا از سیرۀ نبوی آشکار است که ایشان فردی بودند اهل عفو و بخشش چنانکه بعد از فتح مکه که در هنگام هجرت از هر قبیله کسی برای قتل ان حضرت برگزیده شده بود، هم از اسیر کردن مردم و حتی سران دشمن خودداری فرمودند. پس کاملا آشکار است که این مورد واقعا موردی بوده که راهی جز این وجود نداشته است. بدون شک عملکرد پیامبر برای ما نشانگر ملاک اسلام است.
پس باید دقت کنیم که این مسئله برای کفار محارب مطرح بوده است که بر ضد اسلام شمشیر میکشیدند.و اسیر گرفتن آنها باعث میشد هم بی سرپرست نمانند و هم با فرهنگ اسلامی تربیت شوند. بخصوص که حقوق برده در اسلام بسیار بالاتر از حقوق برده در سایر مکاتب است.
و اساسا به اسرای جنگی سه کار میتوان کرد:
اول اینکه رهایشان کنیم که در این صورت باز به سپاه دشمنان اسلام،خواهند پیوست.
دوم اینکه اعدامشان کنیم که بین بسیاری از ملل مرسوم بود و فقط برای تبادل اسرا آنها را زنده نگه میداشتند وگرنه آنها را میشکتند یا به بردگی میگرفتند. اسلام با این کار موافق نبود، بخصوص که بسیاری از اسرایی که از لشکر دشمن گرفته میشدند هرگز فرصت آشنایی با اسلام را نداشتند و در اثر تبلیغات سوء به جنگ اسلام میامدند.
سوم اینکه از اسرا نگهداری کنیم. در این حالت دو کار میتوان کرد: بردهداری یا نگهداری در کمپها و اردوگاهها. حالت اول در گذشته مرسوم بوده است و حالت دوم امروزه مرسوم است.
از راههای فوق اسلام با راه سوم که عقلانیتر و انسانیتر است موافق است.