« در باب آیه ولایت،،،شبهه ها به هم ربط دارنعلمای اهل سنت که شیعه شدند »

مناظره‌ي علماي شيعه و سني


در مدرسه‌ي نظاميه‌ي بغداد

زمان: قرن پنجم هجري

 اين مناظره در دوران حكومت سلجوقيان در مدرسه نظاميه بغداد روي داده و «مقاتل بن عطيه» آن را به نگارش درآورده است.

نسخه‌ي دست‌نويس اين مناظره، در سال 1300 هـ.ق در كتابخانه‌ي راجا محمودآباد يافت شد و نخستين بار در سال 1402 هـ .ق  تحت عنوان «همايش علماي بغداد» در بيروت به چاپ رسيد.

چنانكه در مقدمه‌ي نگارنده ذكر شده، اين مناظره‌ها سه روز به طول انجاميده و ما نيز آن را در سه بخش مجزا آورده‌ايم. ضمناً، مطابق با آنچه در متن اصلي آمده، فقيه شيعه را با عنوان «علوي» و فقيه سني را با لفظ «عباسي» نام مي‌بريم.

علاوه بر فقهاي شركت كننده، سه شخصيت ديگر در انجام اين مناظره نقش داشته‌اند كه عبارتند از:

-          دعوت كننده‌ي مناظره: ملك شاه، فرزند آلب ارسلان سلجوقي

-          اداره كننده‌ي جلسه: خواجه نظام الملك، وزير ملك شاه

-          منشي و نويسنده‌ي جلسه: مقاتل بن عطيه.

ملك شاه

او فرزند آلب ارسلان، محمد بن داوود بن ميكائيل بن سلجوق ملقب به جلاال الدوله، پادشاهي نيك‌سيرت بود، چندان كه وي را «سلطان عادل» لقب داده بودند. بنا بر نقل ابن‌خلكان در كتاب وفيات الاعيان، «وي براي آباداني سرزمين‌ها كوشش بسيار كرد و در زمان او، راه‌هاي امن و بي‌خطر بودند، به گونه‌اي كه كاروان‌ها بدون محافظ و نگهبان از ماوراء النهر تا شام، ره مي‌پيمودند و افراد، به تنهايي يا به اتفاق هم، فارغ از بيم و هراس سفر مي‌كردند.

قلمرو حكومت ملك شاه، همه‌ي سرزمين‌ها، از ماوراءالنهر و جزيرة العرب و شام را شامل مي‌شد به جز ممالك مغرب، در همه جا به نام او خطبه خوانده مي‌شد، به گونه‌اي كه در سايه‌ي حكمراني او، خليفه‌ي عباسي قدرت چنداني نداشت و حتي بغداد نيز تحت سيطره‌ي نفوذ و حكومت او قرار داشت»[1].

ابن خلكان درباره‌ي علت مرگ ملك شاه چنين آورده است: وي در شوال سال 485 به قصد شكار از بغداد خارج شد و به منطقه‌ي «دجيل» عزيمت كرد. در آنجا حيواني را شكار كرد و از گوشت آن خورد و بيمار شد و به بغداد بازگشت و دو روز بعد درگذشت. اين احتمال وجود دارد كه او را مسموم كرده باشند»[2].

ابن خلكان معتقد است كه «مقتدي بأمرالله»، خليفه‌ي عباسي، در مرگ ملك شاه نقش داشته است و اهل سنت براي كشتن او و خواجه نظام‌الملك توطئه كرده بودند، زيرا آن دو به تشيع گرايش داشتند»[3].

بديهي است كه اهل سنت بدون همكاري و هماهنگي با صاحب منصبان و اطرافيان خليفه‌ي عباسي نمي‌توانستند چنين توطئه‌اي را به مورد اجرا گذارند. از طرفي، خويشاوندان ملك شاه كه از زمان به قدرت رسيدن او با وي سر ستيز داشتند، ممكن است در قتل او نقش داشته باشند.

 خواجه نظام الملك

نام او ابوعلي، حسن بن علي بن اسحاق بن عباس، قوام الدين طوسي ملقب به «نظام الملك» است در ابتدا كه به مدت ده سال وزير آلب ارسلان بود و پس از مرگ وي مملكت را به فرزند او «ملك شاه» سپرد و به مدت بيست سال، همه‌كاره‌ي دربار ملك شاه بود.

او مردي دانش دوست و هنرپرور بود كه نخستين بار براي ترويج علم، مدرسه و مكتب خانه تأسيس كرد و در سال 457 هـ ، مدرسه‌ي نظاميه بغداد را بنا نهاد. اهل علم و ادب و شعر از حمايت و پشتيباني وي برخوردار بودند و سراي او محلي براي برگزاري محافل علمي بود.

بنا به گفته‌ي ابن خلكان، خواجه نظام الملك در رمضان 485 هـ . به دست يك جوان ديلمي كه خود را به هيأت درويشان درآورده بود، به قتل رسيد.

بسياري از شاعران، از جمله مقاتل بن عطيه كه داماد خواجه بود، در رثاي وي اشعاري سروده‌اند.[4]

 مقاتل بن عطيه

نام او ابوالهيجاء، مقاتل بن عطيه‌ي بكري حجازي، ملقب به «شبل الدوله» بود. وي از فرزندان امراي عرب و از جمله‌ي اهل ادب و شعر بود و در حدود سال 505 بدرود حيات گفت.

 شرح كامل مناظره (بنا بر نقل مقاتل بن عطيه)

 روزي يكي از علماي بزرگ شيعه به نام «حسين بن علي علوي» در محضر ملك شاه حاضر شده بود. پس از خروج وي، عده‌اي از اهل مجلس زبان به استهزاء و ريشخند وي گشودند.

شاه آنان را خطاب كرد و گفت: از چه رو وي را ريشخند مي‌كنيد؟

پاسخ دادند: مگر حضرت پادشاه نمي‌دانند كه او از كافران بود و لعنت و غضب خداوند شامل حال آنان است؟

پادشاه با تعجب پرسيد: يعني او مسلمان نبود؟

گفتند: نه، او شيعه بود!

شاه پرسيد: «شيعه» يعني چه؟ آيا شيعيان يكي از فرقه‌هاي مسلمانان نيستند؟

 يكي از آنان پاسخ داد: نه، آنان خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را قبول ندارند.

شاه گفت: مگر ممكن است كه از ميان مسلمانان كسي خلافت اين سه نفر را قبول نداشته باشد؟

مرد پاسخ داد: آري، شيعيان چنين عقيده‌اي دارند.

شاه پرسيد: اگر آنان خلافت اين صحابه را قبول ندارند، چرا مسلمانان آنان را «مسلمان» مي‌نامند؟

مرد گفت: من هم به همين دليل عرض كردم كه آنان كافر هستند.

شاه مدتي به فكر فرو رفت و سپس گفت: چاره‌اي نيست، بايد وزيرمان، خواجه نظام الملك را فراخوانيم و مسأله را از وي جويا شويم …

وقتي خواجه نظام المك به حضور شاه رسيد، ملك شاه از او پرسيد: آيا شيعيان، مسلمان به شمار مي‌آيند؟  

نظام الملك پاسخ داد: اهل سنت در اين‌باره اختلاف نظر دارند‌. گروهي معتقدند از آنجا كه شيعيان به يگانگي خداوند و نبوت رسول خدا گواهي مي‌دهند و نماز مي‌خوانند و روزه مي‌گيرند، مسلمان هستند، اما عده‌اي هم شيعيان را كافر مي‌دانند.

شاه پرسيد: عده‌ي آنان چند نفر است؟

وزير گفت: عده دقيق آنان را نمي‌دانم، اما آنان تقريباً نيمي از جمعيت مسلمانان را تشكيل ميدهند.

شاه گفت: يعني نيمي از مسلمانان، كافر هستند؟!

نظام الملك پاسخ داد: عرض كردم، برخي از علماي اهل سنت آنان را كافر مي‌شمارند، اما من آنان را كافر نمي‌دانم.

شاه پرسيد: آيا مي‌تواني علماي شيعه و علماي اهل سنت را به حضور ما بياوري تا حقيقت بر ما آشكار شود؟

خواجه گفت: اين كار خطرناك است و در صورت انجام چنين امري، من درباره‌ي آينده‌ي كشور و حكومت هراسانم!

شاه گفت: چرا؟ از چه مي‌ترسي؟

وزير پاسخ داد: زيرا مسأله‌ي شيعه وسني، موضوع ساده‌اي نيست، مسأله‌ي حق و باطل در ميان است و تاكنون بر سر آن خون‌هاي بسيار ريخته شده، كتابخانه‌ها به آتش كشيده شده، ده‌ها كتاب و دايرة المعارف تدوين گرديده وجنگ‌ها بر پا شده است!

پادشاه جوان با شنيدن اين پاسخ، شگفت‌زده شد، مدتي به فكر فرو رفت وگفت: اي وزير! تو خوب مي‌داني كه خداوند، ما را حكومتي باشكوه ولشكرياني توانمند عطا فرموده و بر ماست كه شكر اين نعمت به‌جا آوريم؛ و شكر و سپاس خداوند به آن است كه حقيقت را دريابيم وگمراهان را به راه راست هدايت كنيم. از ميان اين دو گروه، يكي بر حق و ديگري در مسير باطل است. بايد حق را تشخيص دهيم و از آن پيروي كنيم و باطل را نيز بشناسيم و از آن دوري گزينيم. پس بهتر آن است كه جلسه‌اي با شركت علماي شيعه و سني و در حضور فرماندهان لشگر و نويسندگان و ديگر صاحب‌منصبان برپا كنيم و اگر معلوم شد كه حق با اهل سنت است، شيعيان را به اجبار سني كنيم.

وزير گفت: اگر شيعيان نپذيرفتند كه مذهب خود را تغيير دهند، آن گاه چه مي‌كني؟

شاه پاسخ داد: آنان را مي‌كشيم!

وزير گفت: آيا ممكن است نيمي از مسلمانان را بكشيم؟

شاه پرسيد: پس چاره چيست؟

وزير گفت: بهتر است از اين كار منصرف شويد …

گفتگوي پادشاه و وزير دانا پايان يافت، اما شاه تمام آن شب را بيدار بود و درباره‌ي موضوع فكر مي‌كرد. فرداي آن روز، ديگربار خواجه نظام الملك را فرا خواند و به او گفت: درباره‌ي اين مسأله فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه علماي دو گروه را دعوت كنيم و با توجه به بحث‌ها و مناظرات طرفين، تعيين كنيم كه حق با كدام يك از آنهاست؛ اگر حق با اهل سنت بود، شيعيان را با اندرز و موعظه‌ي نيكو و وعده‌ي مال و ثروت و مقام، به مذهب تسنّن فرا مي‌خوانيم، چنان كه رسول خدا (ص) نيز براي تأليف قلوب و و نرم كردن دل‌ها چنين مي‌كرد. بدين ترتيب خدمتي به اسلام و مسلمين خواهيم كرد …

وزير گفت: فكر خوبي است، اما من از انجام چنين مناظره‌اي بيمناكم.

شاه گفت: ديگر از چه مي‌هراسي؟

وزير پاسخ داد؟ مي‌ترسم شيعيان بر اهل سنت چيره گردند و برهان‌ها و دلايل آنان بر ما برتري يابد و مردم به شك و شبهه دچار شوند.

پادشاه پرسيد: يعني ممكن است چنين اتفاقي رخ دهد؟

وزير گفت: بله، زيرا شيعيان براي اثبات حقانيت مذهب و عقيده‌ي خود، دلايل محكم و برهان‌هايي آشكار از قرآن و احاديث شريف ارائه مي‌كنند.

پادشاه كه از اين حرف‌ها قانع نشده بود، به وزير گفت:

چاره‌اي نيست، بايد علماي هر دو طرف در محضر ما حاضر گردند تا حق را از باطل تشخيص دهيم.

*   *             *

وزير، يك ماه مهلت خواست تا مقدمات كار را مهيا كند. پادشاه نپذيرفت و در نهايت قرار بر آن شد كه پانزده روز بعد، جلسه برگزار گردد.

در طي مدت مذكور، خواجه نظام الملك ده نفر از علماي اهل سنت و ده نفر از علماي شيعه را كه در تاريخ و فقه و اصول و حديث، سرآمد علما بودند، فراخواند و مقرّر شد كه در همان روزها كه مقارن با ماه شعبان بود، جلسه‌اي در مدرسه‌ي نظاميه‌ي بغداد برپا شود، به شرط آن كه:

اولاً، مناظره به صورت مستمر از صبح تا عصر – به جز وقت نماز و غذا و استراحت – ادامه داشته باشد.

ثانياً، در بحث‌ها به منابع و مآخذ مكتوب و موّثق استناد شود و به شنيده‌ها و شايعات استدلال نكنند.

ثالثاً، متن مباحثات به نگارش درآيد.


موضوعات: مناظره ها
   شنبه 20 آبان 1396


فرم در حال بارگذاری ...

آخرین نظرات
  • صهباء  در خیلی با نمک
  •  در صحیح مسلم را بیشتر بشناسیم
حقانیت شیعه
 
مداحی های محرم