« پیوست مناظره قسمت 13. پاورقی | پیوست مناظره قسمت 12پاورقی » |
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت سیزدهم
علوي گفت: از جمله اشتباهات اهل سنت آن است كه علي بن ابي طالب (ع) را رها كردند و از گفتههاي پيشينيان پيروي كردند.
عباسي گفت: چرا؟
علوي: زيرا علي بن ابي طالب (ع) را پيامبر اكرم (ص) به عنوان جانشين خود تعيين كرده بود، اما آن سه نفر را پيامبر تعيين ننمود.
سپس ادامه داد: جناب پادشاه! اگر شما شخصي را به عنوان جانشين خود تعيين كنيد، آيا وزرا و اعضاي حكومت بايد از وي اطاعت كنند، يا اين كه حق دارند به تشخيص خود شخص ديگري را به جاي او قرار دهند؟
پادشاه گفت: نه، لازم است از جانشيني كه من تعيين كردهام پيروي كنند و فرمان مرا در اين باره به اجرا گذارند..
علوي گفت: شيعيان نيز همين كار را انجام دادند و از خليفهاي كه رسول خدا (ص) معين فرموده، يعني علي بن ابي طالب (ع) پيروي كردند و خلافت ديگران را نپذيرفتند.
عباسي: اما علي بن ابي طالب (ع) شايستهي خلافت نبود، زيرا سن كمي داشت و سن ابوبكر زيادتر بود.
از طرفي علي بن ابي طالب (ع)، پهلوانان كفار عرب را به قتل رسانده و قهرمانان آنان را از بين برده بود و عربها او را به عنوان خليفه نميپذيرفتند، اما ابوبكر اين گونه نبود!
علوي: اي پادشاه! شنيديد كه به عقيدهي عباسي، مردم بهتر از خدا و رسولش ميتوانند اصلح را تعيين كنند! زيرا عباسي سخن خدا و رسول (ص) در مورد تعيين علي بن ابي طالب (ع) را نپذيرفته و نظر گروهي از مردم مبني بر اصلح بودن ابوبكر را قبول كرده است. گويي خداوند دانا و حكيم، اصلح و افضل را تشخيص نميداده و بايد برخي از مردم نادان بيايند و اصلح را انتخاب كنند!
حال آن كه خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ﴾ و نيز ميفرمايد: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ ﴾
عباسي: نه! من هرگز نگفتهام كه مردم، از خدا و رسولش داناترند…
علوي: در اين صورت سخنانت بيمعناست، زيرا اگر خداوند و پيامبرش شخصي را براي خلافت و امامت تعيين كنند، بايد از وی پيروي كرد، خواه مردم راضي باشند و خواه نباشند!
عباسي: اما صلاحيت علي بن ابي طالب (ع) [براي خلافت] و اندك بود!
علوي: اتفاقاً، تنها علي بن ابي طالب (ع) صلاحيت كامل را براي امامت و خلافت دارا بود و ديگران چنين صلاحيتي نداشتند.
عباسي: كدام صلاحيتها؟
علوي: دلايل اثبات صلاحيت آن حضرت بسيار است، نخست آن كه رسول خدا او را به عنوان جانشين خود تعيين كرد. دوم آن كه آن حضرت داناترين اصحاب بود، از اين رو پيامبر خدا (ص) ميفرمود: «عادلترين شما در قضاوت، علي است» و عمر بن خطاب ميگفت: «علي عادلترين ما در امر قضاوت است»[1].
و نيز پيامبر خدا (ص) فرمود: «من شهر علمم و علي دروازهي آن است، هر كه ميخواهد از علم و حكمت بهره گيرد، بايد از دروازهي آن وارد گردد»[2].
و بديهي است كه هر كس داناتر باشد. بر ديگران اولويت دارد، چنان كه خداوند تعالي ميفرمايد: ﴿ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾
سوم آن كه امام علي (ع) از ياري ديگران بينياز بود، اما آنان به او نياز داشتند، عمربن خطاب در بيش از هفتاد مورد اعتراف كرده است كه :«اگر علي نبود، عمر هلاك ميشد»[3] و يا «اي اباالحسن! خدا نياورد آن روز را كه مشكلي براي من پيش آيد و تو حضور نداشته باشي»[4].
چهارم آن كه علي بن ابي طالب (ع) هرگز نافرماني خدا را انجام نداده و جز خداوند كسي را عبادت نكرده و هرگز در طول زندگي خود در برابر بتها سجده نكرده بود، اما خلفاي سه گانه، نافرماني خداوند را به جا آورده و در برابر بتها سجده كرده بودند. خداوند متعال ميفرمايد: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ و از آن جا كه گنهكاران جزء ظالمين هستند، صلاحيت بهره مندي از عهد و پيمان الهي، يعني نبوت و خلافت را ندارند.
پنجم آن كه علي بن ابي طالب (ع) انديشهاي والا و تدبير و درايتي مثال زدني داشت و افكارش از اسلام نشأت ميگرفت، اما ديگران، انديشههاي نادرست داشتند، چنان كه به نقل از ابوبكر آمده است: مرا شيطاني است كه در ذهن و فكرم نفوذ ميكند. عمر نيز در موارد متعدد با امر رسول خدا مخالفت ورزيد.
عثمان نيز انديشهاي سست داشت و تحت تأثير اطرافيان خود بود و كساني همچون وزغ بن وزغ (مروان بن حكم) را كه رسول خدا (ص) او و فرزندانش را – به جزء مؤمنان آنان كه انگشت شمار بودند – لعنت كرده بود، و كعب الاحبار يهودي و ديگران در تصميم گيريهاي عثمان تأثيرگذار بودند.
پادشاه از وزير پرسيد: آيا درست است كه ابوبكر گفته است: «مرا شيطاني است كه در فكرم نفوذ ميكند..»؟
وزير گفت: در برخي كتب روايي چنين آمده است.[5]
پادشاه پرسيد: آيا سخن علوي صحت دارد كه ميگويد عمر با رسول خدا مخالفت ميكرد؟
وزير گفت: بگذاريد از خودش بپرسيم .
علوي: آري، علماي اهل سنت در كتابهاي معتبر خود آوردهاند كه عمر در موارد متعدد با رسول خدا مخالفت كرد، از جمله:
1. زماني كه رسول خدا (ص) ميخواست بر جنازه عبدالله بن ابّي نماز بگزارد، عمر به شدت با اين كار مخالفت كرد، چندان كه رسول خدا (ص) آزرده خاطر شد، حال آن كه خداوند ميفرمايد: «آنان كه رسول خدا را بيازارند، عذابي دردناك خواهند داشت».[6]
2. حكم متعه كه عمر آن را نپذيرفت و زماني كه به حكومت رسيد، گفت: «متعتان كانتا علي محمد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب عليهما»، در حالي كه بنابر گفتهي مفسران، آيهي شريفهي ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ دربارهي متعه نازل شده است و مسلمانان نيز تا زمان حكومت عمر به اين حكم عمل ميكردند و از زماني كه عمر آن را تحريم كرد، زنا و فساد در ميان مسلمانان زياد شد. بدين ترتيب، عمر يكي از احكام خدا و سنن رسول خدا (ص) را تعطيل كرد و زنا و فساد را رواج داد. پس او مشمول آيهي شريفهي ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ .. هُمُ الظَّالِمُونَ .. هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ ميباشد.
3. در صلح حديبيه نيز چنان كه پيشتر گفتيم، عمر با رسول خدا مخالفت كرد و در نبوت ايشان ترديد نمود.
موارد بسياري وجود دارد كه عمر بر خلاف فرمان رسول خدا (ص) عمل كرد و با سخنان تند خود، آن حضرت را آزرده خاطر كرد..
فرم در حال بارگذاری ...