شبهه 6 : اينكه سياق آيه و قبل و بعد آنرا ملاحظه كنيد بهم مربوط است. و اكثر مفسرين اين آيه را مربوط به آيات قبل و بعد دانسته اند، و آيات قبل و بعد در نهي موالات و دوستي و هم رازي با كفار و يهود و نصاري است، و هر كس نظركند ميفهمد. زيرا خدا جل جلاله در آيه ي 51 و 52 فرموده: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّه لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) كه نهي و مذمت كرده از اينكه مؤمنين با كفار همدل و هم راز و دوست گردند تا اينكه ميرسد به آيه ي 55 كه ميفرمايد: ((همانا دوست و ياور شما فقط خدا و رسول و مؤمنين هستند كه نماز بپا ميدارند و در حال تواضع و افتادگي و بدون كبر و منت زكات ميدهند.
پاسخ :براي رد دلالت اين حديث بر ولايت علي بن ابيطالب، به وحدت سياق اين آيات با آيات قبل و بعد استناد کرده اند که نهي از ولايت اهل کتاب است در حالي که اين وحدت سياق به شرط آن است که ثابت کنيم اين آيات همه با هم نازل شده اند ولي روايات حاکي از آن است که اين دو آيه جداگانه نازل شده اند. و در ضمن
اولا: سياق و سباق در جائي است که در يک آيه استعمال شده باشد يا در دو آيه پشت سر هم باشد. ميان آيه ولايت و اين آيه، 4 آيه فاصله است.
ثانيا: در همانجا هم ميگوييم که ولي به معناي أولي الأمر است. قرآن ميگويد از يهود و نصاري، کسي را به عنوان ولي أمر خود قرار ندهيد. چون آنها موحد نيستند و مشرک هستند و دشمني سختي با مؤمنين دارند و متّصف به عداوت با مؤمنين هستند و شايستگي ولايت أمري را ندارند و اگر خواستيد در جامعه، کسي را به عنوان ولي أمر انتخاب کنيد، نبايد اين ولي أمر، غير مسلمان باشد. چون، ولايت از آن خداست و به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) داده است و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم به علي بن أبي طالب (عليه السلام) داده است. پس اگر اين آيه را قرينه آيه ولايت قرار دهيم، هيچ منافاتي با هم ندارد.
یا
در خود صحيح مسلم صراحت دارد که عمر، خطاب به علي و عباس گفت:
لما توفّي ابو بکر فقلت أنا وَلِيّ رسول الله و وَلِيّ أبي بکر.
وقتي ابوبکر از دنيا رفت، من گفتم: من، ولي و جانشين انتخاب شده پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر هستم.
صحيح مسلم، ج5، ص152
در اينجا ولی به چه معناست؟ همين معنا را در آيه ولايت هم داشته باشيد. چرا يک بام و دو هوا صحبت ميکنيد؟
نتیجه گیری : خوب دوستان ارزوهای ابوبکر و عمر و عثمان را در هنگام مرگ فهمیدید ؛ حال بیاید رفتار حضرت علی را هنگام شهادت ملاحظه کنیم که هنگامی که ضربت خوردند فرمودند که به خدای کعبه رستگار شدم یا هنگام شهادت به حضرت علی گفتن که یا علی چه میبینی و حضرت فرمود دو صف از فرشتگان را میبینم که مژده بهشت را به من میدهند.
ارزوهای ابوبکردر هنگام احتضار
او نیز در اخر عمر خود میگفت که ای کاش سه چیز را در زندگیم انجام نمیدادم
1 : احترام خانه فاطمه زهرا را نگاه میداشتم ، حتی اگر حضرت علی با من بیعت نمیکرد
2 : ای کاش ایاس ابن عبدالله را اتش نمیزدم
3 : ای کاش در سقیفه بار خلافت را بر عمر یا ابوعبیده میگماردم و خود وزیر و .. میشدم
یا
میگفت ای کاش مادرم مرا نمیزایید و ای کاش کاهی در لای خشتی بودم ( تاریخ طبری ص 41 ؛ کنزالعمال ص 361 ؛ منهاج السنه ابن تیمیه ج 3 ص 120 )
اين آروزيي كه ابوبكر و عمر در آخرين لحظات عمرشان ميكنند ، دقيقاً همان چيزي است كه خداوند در آيۀ مباركۀ 99 سورۀ مؤمنون نقل ميكند . خداوند در اين آيه ميفرمايد :
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ . (المؤمنون / 99 _ 100)
زمـانـى كـه مرگ يـكـى از آنـان را فرارسد ، گويد : پروردگارا !مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كردهام كار نيك انجام دهم ؛ ولى چنين نيست ، اين سخنى است كه او برزبان مى راند ، ( و اگـر بـازگـردد كـارش هـمـچون گذشته است ) و پشت سر آنان جهان ميانه اى است (برزخ ) تا هنگامه قيامت .
بلي ، خداوند آن قدر فرصت به ابو بكر و عمر داد كه در اين دنيا بتوانند اعمال نيك انجام دهند ؛ اما آنها از انجام اعمال نيك صرف نظر و به اعمال زشت روي آوردند و وقتي ديدند كه وعدۀ خداوند در حال تحقق است ، از خداوند درخواست ميكنند كه ايكاش بار ديگر به ما اجازه مي دادي تا اين كار ها را انجام نمي داديم و به كارهاي نيك روي ميآورديم ؛ اما خداوند در جواب مي گويد : « كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا » .
ارزوهای عمر هنگام احتضار
عبدالله پسر عمر گفته است که پدرم در حال احتضار به حال بسیار بدی دیدم ، دنبال حضرت علی فرستادم و از او خواهش نمودم که نزد او حاضر شود .
وقتی حضرت علی امد پدورم گفت التماس دارم من را حلال کنی .
حضرت فرمود : دو مرد عادل را بطلب و نزد ایشان اقرار کن که در حق من ظلم کردی و به ناحق مرتکب این امر شدی تا تو را حلال کنم.
دیدم که پدرم روی به دیوار کرد و ساعتی ساکت شد.سپس متوجه حضرت علی شد و باز از او طلب حلالیت کرد و حضرت علی دوباره همان شرط را بازگو کرد و پدرم جواب نداد.
بعد از ان حضرت علی برخاست و از خانه بیرون رفت. سپس جمعی از یاران امده و پدرم را به بهشت اشاره کردند و به جنات اشاره میدادند .پدرم چنان اهی کشید که نزدیک بود روحش با ان براید ! سپس گفت اگر تمام زمین پر از زر میشد از ترس انچه میبینم فدا میکردم و به فقرا میدادم. ( صحیح بخاری باب مناقب عمر ؛ شرح نهج البلاغه ابن حدید ج 12 ص 125 )
نمونه بعدی ارزوهای عمر در هنگام احتضار
عمر در حال احتضار و وقت جان دادن میگفت : ای کاش گوسفندی در خانواده ام بودم که مرا فربه میکردند و هنگام زیارت دوستان مرا میکشتند و قسمتی از گوشتم را کباب کرده و قسمتی را خشک میکردند و سپس مرا میخوردند و چون ….. خارج میشدم و بشر نبودم . ( منهاج السنه ابن تیمیه ج3 ص 131 و حلیه الاولیاء ابونعیم ج1 ص 52 )
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت سوم
عباسي گفت: يكي از بدعتهاي شما شيعيان آن است كه قرآن را قبول نداريد!
علوي پاسخ داد: برعكس، شما اهل سنت چنين بدعتي نهادهايد و قرآن را باور نداريد، زيرا عقيدهي شما آن است كه قرآن را عثمان گردآوري كرده است. آيا رسول خدا (ص) نسبت به آنچه عثمان دريافت، آگاهي نداشت؟ يعني آن حضرت قرآن را گردآوري نكرد، تا آن كه عثمان به خلافت برسد و اين كار را انجام دهد؟ اگر قرآن كريم در زمان پيامبر (ص) گردآوري نشده بود، چگونه ياران و اصحاب خود را به «ختم قرآن» فرمان ميداد و ميفرمود: هر كس قرآن را ختم كند، فلان اجر و ثواب را خواهد داشت … آيا ممكن است آن حضرت مسلمانان را به ختم قرآن امر كند، در حالي كه قرآن گردآوري نشده است؟ آيا مسلمانان در گمراهي به سر ميبردند و تنها عثمان بود كه آنان را نجات بخشيد؟[1]
پادشاه رو به وزير كرد و گفت: آيا گفتهي علوي صحت دارد و اهل سنت معتقدند كه قرآن را عثمان گردآوري كرده است؟
وزير پاسخ داد: مفسران و تاريخنگاران چنين نقل كردهاند.[2]
علوي گفت: اي پادشاه! بدان كه به عقيدهي شيعيان، قرآن به همين صورت كنوني در زمان پيامبر (ص) گردآوري شده بود و حتي يك حرف هم از آن كاسته يا بدان افزوده نشده است، اما اهل سنت معتقدند كه قرآن مورد تحريف قرار گرفته و مطالبي از آن حذف يا بدان افزوده شده و سورههاي آن جا به جا گرديده است، و اين كه رسول خدا قرآن را گردآوري نكرد، بلكه عثمان وقتي به قدرت رسيد و حاكم شد، قرآن را گردآوري نمود.
عباسي از فرصت استفاده كرد و گفت: شنيديد جناب پادشاه؟ اين مرد، عثمان را «خليفه» نميداند و او را «حاكم» مينامد.
علوي گفت: آري، عثمان خليفه نبود.
پادشاه پرسيد: چرا؟
علوي: زيرا شيعيان معتقدند كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان بيپايه و باطل است.
پادشاه با تعجب و شگفتي پرسيد: چرا چنين ميگويند؟
علوي گفت: زيرا عثمان به حكم شوراي شش نفرهاي كه از سوي عمر تعيين شد، به قدرت رسيد و حتي تمام آن شش نفر نيز عثمان را انتخاب نكردند، بلكه تنها دو يا سه نفر از آنان چنين كردند. پس مشروعيت خلافت عثمان به انتخاب عمر متكي بود. خود عمر نيز بنا بر وصيت ابوبكر به خلافت رسيد. خلافت ابوبكر نيز بر زور و اجبار مبتني بود، چنان كه عمر دربارهي آن گفت: «بيعت مردم با ابوبكر، خطا و لغزشي بود همچون لغزشهاي دوران جاهليت، خداوند مسلمين را از شرّ آن در امان دارد. هر كس ديگر بار [براي تعيين خليفه] چنين كرد، او را بكشيد»[3].
ابوبكر ، خود نيز در اين باره ميگفت: «مرا [از خلافت] معذور داريد، زيرا تا زماني كه علي در ميان شماست، من برترين شخص [براي خلافت] نيستم»[4]. از اين رو، شيعيان معتقدند كه خلافت اين سه نفر، از ابتدا باطل و بياساس بوده است.
پاشده از وزير پرسيد: آيا آن چه علوي به ابوبكر و عمر نسبت ميدهد، صحت دارد؟
نظام الملك گفت: بله، مورخان چنين آوردهاند.
شاه پرسيد: پس چرا ما اين سه نفر را محترم ميشماريم؟
وزير پاسخ داد: به تبعيت از گذشتگان نيكوكار چنين ميكنيم!
عالم علوي خطاب به پادشاه گفت: جناب پادشاه! به وزير بگويي: آيا بايد از حقيقت تبعيت كنيم يا از گذشتگان خويش؟ آيا تقليد از پيشينيان، زماني كه برخلاف حق باشد، مشمول آيهي شريفهي ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ﴾ نميشود؟
پادشاه از عالم علوي پرسيد: اگر اين سه نفر خليفهي رسول خدا (ص) نبودند، پس چه كسي خليفهي آن حضرت است؟
علوي پاسخ داد: خليفهي برحق رسول خدا، امام علي بن ابي طالب (ع) است.
پادشاه گفت: به چه دليل او خليفه است؟
علوي: زيرا رسول خدا (ص)، خودشان علي را به عنوان جانشين معرفي كردند. آن حضرت در موارد متعدد به جانشيني علي اشاره كردند، از جمله در حضور جمع كثيري از مردم در منطقهاي ميان مكه و مدينه به نام غدير خم، دست علي را بالا برده، خطاب به مسلمين فرمودند: «من كنت مولاه فهذا فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، وانصر من نصره و اخذل من خذله»؛ «هر كس من مولاي اويم، پس اين علي مولاي اوست. خداوندا! دوست بدار هر كه او را دوست ميدارد و دشمن باش كسي را كه با او دشمني كند، و ياري نما هر كه او را ياري كند و واگذار كسي را كه او را واگذارد». سپس از فراز بلندي پايين آمدند و به مسلمين كه [بنا بر نقل عدهاي از مورخان] تعداد آنان بيش از يكصد و بيست هزار نفر بود، فرمودند: با علي به عنوان اميرمؤمنان مصاحفه و بيعت كنيد. بزرگانِ مسلمانان نيز يكي پس از ديگري آمدند و خطاب به علي عرض كردند: سلام بر تو اي امير مؤمنان. ابوبكر و عمر نيز نزديك آمدند و با علي (ع) به عنوان اميرمؤمنان مصاحفه كردند وگفتند: «سلام بر تو اي اميرمؤمنان، مبارك باد بر تو اي پسر ابوطالب كه مولاي ما و مولاي همهي مردان و زنان باايمان شدي». (بخٍّ بخٍّ لك يا بنَ ابيطالب، اصبحتَ مولايَ و مولي كُلِ مؤمنٍ و مؤمنة).
بنا بر اين، خليفهي برحق رسول خدا (ص)، امام علي بن ابي طالب (ع) است.
پادشاه از وزير پرسيد: آيا گفتههاي علوي صحت دارد؟
وزير گفت: آري، مورخان و مفسران چنين آوردهاند.[5]
پادشاه گفت: صحبت در اين باره كافي است. دربارهي موضوع ديگري بحث كنيد.
منبع:مناظرات علمای شیعه و سنی
مترجم مهدی سرحدی
[1] . مورخان آوردهاند كه عثمان مصحفها را جمع كرد و آنها را آتش زد. بخاري در صحيح"، باب «فضائل القرآن»، بيهقي در سنن، ج 2، ص 41 و كنزالعمال، ج 1، ص 182؛ و طحاوي در مشكل الآثار، ج 3، ص 4 اين واقعه را ذكر كردهاند. به راستي آيا كسي كه قرآن را بسوزاند، شايستهي خلافت است؟ و آيا جنايتي بزرگ تر از اين وجود دارد؟
[2] . علماي اهل سنت عقيده دارند كه پيامبر (ص) رحلت فرمود، در حالي كه قرآن كريم به صورت پراكنده تنها در سينهي اصحاب و حافظان وحي جاي داشت و نخستين بار، ابوبكر با پيشنهاد عمر براي گردآوري قرآن تلاش كرد، سپس عثمان به خلافت رسيد و مصحفها و قرآنهاي مكتوب را كه در نزد صحابه بود، جمع كرد و آنها را سوزاند. و همه را به قرائت قرآني كه خود جمع كرده بود، واداشت. ابن مسعود با عثمان مخالفت كرد و قرآن او را نپذيرفت و صحابه را به پيروي از قرآني كه از رسول خدا نقل شده فراخواند. يكي از دلايل فتنه و شورش عليه عثمان همين بود. = = ر.ك: كتابهاي تاريخ قرآن؛ و صحيح بخاري، كتاب “فضل القرآن"؛ و فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج 13 و نيز كتاب الخدعه (نيرنگ) نوشتهي صالح الورداني.
[3] . الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 8؛ الملل و النحل، شهرستاني؛ الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ابن اثير؛ و نيز كتاب «السيف و السياسه» (شمشير و سياست)، نوشته صالح الورداني.
[4] . شرح تجريد الاعتقاد، قوشجي.
[5] . ر. ك: مسند احمد، ج 4، ص 281؛ تفسير كبير، فخر رازي، در تفسير آيهي شريفهي «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ..» تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 8، ص 209؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 107؛ المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج 3، كتاب معرفه الصحابه، باب فضايل علي؛ والازهار المتناثره علي الاخبار المتواتره، سيوطي.
اين حديث را ترمذي از زيد بن ارقم، طبرني از ابن عمر، بزار از ابوهريره، ابن عساكره از عمربن عبدالعزيز