نمونه هایی از نظرات بزرگان اهل سنت نسبت به ابوحنیفه
نظر سفيان بن عُيِيْنه در مورد ابوحنيفه
بخاري در كتاب تاريخ صغير نقل ميكند:
أنّ سفيان لما نعي أبو حنيفة، قال: الحمد للّه، كان ينقض الإسلام عروة، ما ولد في الإسلام أشأم منه
وقتي سفيان، خبر مرگ ابوحنيفه را شنيد، خدا را شكر كرد و گفت: او اسلام را تكه تكه مي كرد و در اسلام، شوم تر از او بدنيا نيامده است.
التاريخ الصغير للبخاري، ج2، ص93 - تاريخ بغداد، ج13، ص418
خطيب بغدادي كه از شخصيتهاي برجسته اهل سنت است، در تاريخ بغداد، ج13، ص401 از جناب حُنيني - كه ذهبي در حق او ميگويد: الامام الحافظ - نقل ميكند:
از مالك (رئيس مالكي ها) شنيدم كه مي گفت: در اسلام، فرزندي شوم تر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.
همچنين ابن عبد البر در كتاب الإنتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص150 ميگويد:
سفيان ثوري همان تعبيري را كه مالك درباره ابوحنيفه گفته، نقل ميكند:
ابوحنيفه، شرترين مولودي است كه در اسلام به دنيا آمده است.
در تاريخ بغداد از مالك بن انس نقل ميكند:
فتنه ابوحنيفه، ضررش بر اين امت، بيشتر از فتنه ابليس است.
تاريخ بغداد للخطيب بغدادي، ج13، ص396
نظر شافعي در مورد ابوحنيفه
در كتاب حلية الأولياء از قول شافعي نقل ميكند:
كتاب ابوحنيفه را نگاه كردم و 120 يا 130 ورق داشت. 80 ورق آن درباره وضوء و نماز بود و اينها، يا مخالف كتاب خدا بود يا مخالف سنت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يا اختلاف اقوال يا تناض يا خلاف قياس.
حلية الأولياء لأبي نعيم، ج10، ص103
نظر احمد بن حنبل در مورد ابوحنيفه
خطيب بغدادي از احمد بن حنبل نقل ميكند:
قول ابوحنيفه و سرگين، نزد من مساوي است.
تاريخ بغداد للخطيب بغدادي، ج13، ص413
(با پوزش از عزيزان اهل سنت حنفي، ما فقط كلام احمد بن حنبل را ترجمه كرديم و قصد جسارت نداريم)
طبراني از احمد بن حنبل نقل ميكند:
ابوحنيفه دروغ ميگويد و شايسته نيست كه اصحاب ابوحنيفه از او چيزي نقل كنند.
المعجم طبراني، ج7، ص17
سلام صبح همه شما بخیر امیدوارم مطالب این وبلاگ مفید باشه براتون،،،،اگه مطالب رو دنبال کنید به جاهای خوبی میرسید،،،چون وبلاگ هر روز به روز رسانی میشه،،،فقط اگه امکانش هست به افراد دیگه ای هم که علاقه به این بحث دارن بگید این وبلاگ رو دنبال کنن،،،،ممنون از همه شما دوستان که به مطالب ما سر میزنید،،،موفق باشید
.اهل سنت احاديث بسياري دارند كه مفهوم «تجسيم» و جسم داشتن خداوند را ميرساند و همهي اين قبيل احاديث در نزد آنان صحيح و معتبر است و از نظر آنان، اعتقاد به آن احاديث لازم و واجب است و عدم اعتقاد به آنها موجب خدشه دار شدن عقايد ميگردد. آنان حتي لازم ميدانند كه اين احاديث به مفهوم حقيقي (و نه مجازي) تعبير شوند.
ابن قدامه در لمعة الاعتقاد گويد: «هر آن چه در قرآن و احاديث صحيح پيامبر دربارهي صفات خداوند ذكر شده، ايمان آوردن به آن واجب و پذيرش آن لازم است و نبايد آن را در معرض ترديد، تأويل، تشبيه و تمثيل قرار داد». ابن حنبل نيز به صراحت در كتاب خود به نام «الرد علي الجهميه و الزنادقه»، كساني را كه اين قبيل روايات را نپذيرند، تكفير كرده است. براي توضيح بيشتر ر. ك به كتابهاي اصول عقايد اهل سنت، به ويژه كتاب «شرح عقايد طحاويه» و فتواهاي ابن تيميه و نونيه ابن قيم جوزيه.
برخي از احاديث تجسيم خداوند كه مورد پذيرش اهل سنت است، عبارتند از: - خداوند به آسمان دنيا فرود ميآيد (صحيح بخاري، كتاب تهجد؛ صحيح مسلم كتاب نماز مسافر). – خداوند ميخندد [!] (صحيح بخاري كتاب الصلاه،) – خداوند آدم را به شكل خود آفريد (صحيح مسلم، كتاب تفسير). – خداوند پاي خود را در جهنم ميگذارد (صحيح بخاري، كتاب تفسير؛ صحيح مسلم، كتاب الجنه). براي اطلاعات بيشتر به صحيح بخاري، كتاب توحيد و نيز به كتب عقيدتي اهل سنت مراجعه كنيد.
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت پنجم
عالم علوي گفت: اهل سنت اموري را به خداوند متعال نسبت ميدهند كه در خور شأن كبريايي او نيست.
شيخ عباسي: مثلاً چه ميگويند؟
علوي: مثلاً ميگويند كه خداوند متعال جسم دارد و مانند يك انسان، ميخندد و ميگريد و دست و پا دارد و در روز قيامت پاي خود را در جهنم ميگذارد و اين كه خداوند از آسمانهاي بالا به آسمان دنيا فرود ميآيد..![1]
عباسي: اين گفتهها چه اشكالي دارد؟ قرآن نيز تصريح ميكند كه : «وجاء ربك» و يا «يوم يكشف عن ساق» و نيز ميگويد: «يدالله فوق ايديهم»، احاديثي هم وارد شده كه ميگويد خداوند پاي خود را در جهنم ميگذارد!
علوي: اين قبيل احاديث كه در سنت نقل شده، از نظر ما نادرست و كذب است، زيرا افرادي چون ابوهريره، احاديث نادرست و كذبي را به رسول خدا (ص) نسبت ميدادند، تا جايي كه حتي عمر نيز ابوهريره را از نقل حديث منع كرده بود.
پادشاه رو به وزير كرد و گفت: آيا عمر، ابوهريره را از نقل حديث بازداشته بود؟
وزير پاسخ داد: آري، در تاريخ چنين آمده است.
پادشاه: پس چگونه ما به احاديث ابوهريره اعتماد ميكنيم؟
وزير: زيرا علما احاديث او را پذيرفتهاند.
پادشاه: پس در اين صورت بايد بپذيري كه علما داناتر از عمر هستند، زيرا عمر به خاطر دروغ بستن ابوهريره به پيامبر خدا (ص)، او را از نقل حديث بازداشته بود، اما علما احاديث نادرست او را پذيرفتهاند؟!
شيخ عباسي گفت: اي علوي! فرض ميكنيم احاديث وارد شده در سنت در خصوص جسم داشتن خداوند، نادرست باشد، اما آيات قرآن چه؟ دربارهي آنها چه ميگويي؟
علوي: در قرآن، دو گروه آيه وجود دارد؛ يكي آيات «محكم» كه اصل و اساس قرآن هستند و ديگر آيات «متشابه»؛ يعني قرآن «ظاهر» و «باطن» دارد، ظاهر آن همان آيات محكم هستند، اما آيات متشابه را بايد به اقتضاي علوم بلاغت، به معناي مجازي يا كنايه و استعاره تعبير كنيم، زيرا در غير اين صورت، عقلاً و شرعاً معناي درستي نخواهد داشت، به عنوان مثال، اگر آيهي «وجاء ربك» را به معناي ظاهري آن در نظر بگيريم، با عقل و شرع تعارض دارد، زيرا بر اساس عقل و شرع، خداوند در همه جا حضو دارد و هيچ جا از حضور خداوند تهي نيست.
ممكن است ظاهر آيه نشانهي جسم بودن خداوند باشد، اما جسم داراي بُعد و مكان است و اين بدان معناست كه اگر خداوند در آسمان باشد، در زمين نيست و بالعكس؛ و چنين عقيدهاي شرعاً و عقلاً باطل است.
شيخ عباسي گفت: من اين سخنان را قبول ندارم. بايد فقط به ظاهر آيات قرآن توجه كرد.
عالم علوي پاسخ داد: در اين صورت، آيات متشابه را چگونه معنا ميكني؟ به علاوه، ما نميتوانيم همهي آيات قرآن را به معناي ظاهري آن تعبير كنيم، زيرا اگر چنين فرض كنيم، دوستت كه كنارت نشسته [يكي از علماي اهل سنت كه نابينا بود] حتماً اهل دوزخ خواهد بود.
عباسي: به چه دليل؟
علوي: زيرا خداوند در سورهي اسرا ميفرمايد: ﴿وَمَن كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾. پس از آن جا كه اين شيخ اكنون نابيناست، در آخرت نيز نابينا و گمراه خواهد بود! آيا چنين باوري صحيح است، اي شيخ نابينا؟!
شيخ نابينا پاسخ داد: هرگز! منظور از كور در اين آيه، كسي است كه از مسير حق منحرف و گمراه باشد.
علام علوي گفت: پس ثابت شد كه نميتوان تمام آيات قرآن را به معناي ظاهري آنها تعبير كرد.
در اين لحظه، بحث دربارهي ظاهر و باطن آيات قرآن شدت گرفت و عالم علوي، يكي پس از ديگري برهانهايي در اثبات گفتههاي خويش ارائه ميكرد.
پادشاه گفت: بحث در اينباره كافي است. به موضوع ديگري بپردازيد.
شبهه 9 : اميرالمؤمنين (عليه السلام)، ثروت نداشته است. شما شيعيان در تاريخ نوشتهايد که اميرالمؤمنين (عليه السلام) از مال دنيا، چيزي را نداشته است. کسي که زکات نقره ميدهد، بايد ثروت کلاني از نقره داشته باشد تا بتواند از آن زکات بدهد. خود نقره، حتما بايد به نصاب برسد و از حد نصاب هم سال بگذرد تا بر آن، زکات واجب شود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) اينچنين نبوده است.
پاسخ : کلمه زکات که در اينجا آمده است، همان معناي مصطلح نيست. اول شما ثابت کنيد که به همان معناي مصطلح است، سپس اشکال کنيد. مراد از زکات، معناي لغوي آن است که به معناي طهارت و نمو و برکت و مدح است. در قرآن هم از اين تعابير، زياد به کار رفته است. در رابطه با حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب (عليهم السلام) آمده است:
وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (سوره أنبياء/آيه73(
در مورد حضرت اسماعيل (عليه السلام) آمده است:
وَ كَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ كَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (سوره مريم/آيه55(
خيلي واضح و روشن است که زکات در شرايع گذشته، به اين شکلي که ما داريم نبوده است؛ يعني کسي که گندم و جو و طلا و نقرهاش به حد نصاب برسد. بلکه مراد از زکات، همان معناي لُغَوي است که اينها پاک ميساختند و نمو ميدادند و برکت ميآوردند. همانطوري که نمازهاي آنها هم مانند نمازهاي ما نبوده است و شايد نماز در آنها، به معناي دعا و نيايش باشد. همچنين در اين آيه:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى ـ وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (سوره أعلى/آيات14ـ15)
آيا در اينجا هم منظور کسي که زکات مالش را بيرون آورد؟ يا کسي که خودش را پاک و تزکيه کرد؟
در اين آيه چطور:
الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى (سوره ليل/آيه18)
پس، کلمه زکات در اينجا، ثابت نيست که به معناي زکات مصطلح و اخراج مال معين از اموالي که به حد نصاب رسيده است، باشد.
شما از کجا ميگوييد که علي بن أبي طالب (عليه السلام) در اين حد، اموال نداشت؟ آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در زمان نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، همانند ديگر مجاهدين در جنگها شرکت ميکردند و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم غنائم جنگي را بين همه توزيع ميکرد و از جمله آنها، اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود که از اين غنائم ميگرفت. شايد در بعضي از اين موارد، چندين برابر حد نصاب، در اختيار اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار ميگرفت. شايد اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خاطر اينکه آن اموال در اختيارش بود، زکات متعلق به آن اموال را داده است، چون در غنائم، لازم نيست که سال بر آن بگذرد. مانند خمس در أرباح مکاسب که مستحب است کسي که ربح ميکند، خمس خود را در همان روز بدهد. در زکات نقدين، اميرالمؤمنين (عليه السلام) منتظر اين نبود که سال بر آن بگذرد، در همان لحظه، زکات آن را حساب کرده و به سائل داده است.
اينها همه بهانههاي بنياسرائيلي است. اينکه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فقير بوده، نه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) نميخواست مالي بر مال انباشته کند. خود حضرت در نامه 45 نهج البلاغه که به عثمان بن حنيف مينويسد، ميگويد:
قسم به خدا! اگر بخواهم از بهترين و لذيذتري غذاها بخورم و بهترين و گرانقيمتترين لباسها را بپوشم، ميپوشيدم و مانعي ندارم. ولي هيهات که فرزند أبي طالب اسير دنيا شود و مالي را بر مالي اضافه کند، حال آنکه در کشور اسلامي، افرادي هستند که نان سير خوردن را به ياد ندارند و لباس کافي که خود را بپوشانند، در اختيار ندارند. مرضي بالاتر از اين نيست که يک نفر شب را با شکم سير بخوابد، ولي در اطراف او، افرادي باشند که از گرسنگي، خواب به چشمشان نميرود.