[1] . بخاري در تفسير آيه شريفه ﴿ما ننسخ من آيه…﴾؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 239؛ استيعاب، ج 1، ص 461، حليه الولياء، ج 1، ص 65 و دهها منبع ديگر.
[2] . مستدرك حاكم، ج 3، ص 126، تاريخ بغداد، ج 4، ص 248، اسدالغابه، ج 4، ص 22، كنزالعمال، ج6، ص 152، تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 6، ص 320 و ديگر مآخذ.
[3] . مستدرك حاكم، كتاب الصلاه، ج 1، ص 358، استيعاب، ج3، ص 39، مناقب خوارزمي، ص 48، تذكره السبط، ص 87؛ تفسير نيشابوري، سورهي احقاف؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 132 و …
[4] . تذكره السبط، ص 87؛ مناقب خوارزمي، ص 60؛ فيض القدير، ج4، ص 357؛ و در طبقات ابن سعد، ج 2 به نقل از سعيدبن مسيب آمده است: عمر از اين كه مشكلي پيش آيد و ابوالحسن (علي ع) حاضر نباشد، به خدا پناه ميبرد.
[5] . طبقات ابن سعد، ج3، بخش اول، ص 129؛ تاريخ ابن جرير، ج2، ص440، الامامه والسياسه، ابن قتيبه؛ …
[6] . سورهي توبه، آيه 61.
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت سیزدهم
علوي گفت: از جمله اشتباهات اهل سنت آن است كه علي بن ابي طالب (ع) را رها كردند و از گفتههاي پيشينيان پيروي كردند.
عباسي گفت: چرا؟
علوي: زيرا علي بن ابي طالب (ع) را پيامبر اكرم (ص) به عنوان جانشين خود تعيين كرده بود، اما آن سه نفر را پيامبر تعيين ننمود.
سپس ادامه داد: جناب پادشاه! اگر شما شخصي را به عنوان جانشين خود تعيين كنيد، آيا وزرا و اعضاي حكومت بايد از وي اطاعت كنند، يا اين كه حق دارند به تشخيص خود شخص ديگري را به جاي او قرار دهند؟
پادشاه گفت: نه، لازم است از جانشيني كه من تعيين كردهام پيروي كنند و فرمان مرا در اين باره به اجرا گذارند..
علوي گفت: شيعيان نيز همين كار را انجام دادند و از خليفهاي كه رسول خدا (ص) معين فرموده، يعني علي بن ابي طالب (ع) پيروي كردند و خلافت ديگران را نپذيرفتند.
عباسي: اما علي بن ابي طالب (ع) شايستهي خلافت نبود، زيرا سن كمي داشت و سن ابوبكر زيادتر بود.
از طرفي علي بن ابي طالب (ع)، پهلوانان كفار عرب را به قتل رسانده و قهرمانان آنان را از بين برده بود و عربها او را به عنوان خليفه نميپذيرفتند، اما ابوبكر اين گونه نبود!
علوي: اي پادشاه! شنيديد كه به عقيدهي عباسي، مردم بهتر از خدا و رسولش ميتوانند اصلح را تعيين كنند! زيرا عباسي سخن خدا و رسول (ص) در مورد تعيين علي بن ابي طالب (ع) را نپذيرفته و نظر گروهي از مردم مبني بر اصلح بودن ابوبكر را قبول كرده است. گويي خداوند دانا و حكيم، اصلح و افضل را تشخيص نميداده و بايد برخي از مردم نادان بيايند و اصلح را انتخاب كنند!
حال آن كه خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ﴾ و نيز ميفرمايد: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ ﴾
عباسي: نه! من هرگز نگفتهام كه مردم، از خدا و رسولش داناترند…
علوي: در اين صورت سخنانت بيمعناست، زيرا اگر خداوند و پيامبرش شخصي را براي خلافت و امامت تعيين كنند، بايد از وی پيروي كرد، خواه مردم راضي باشند و خواه نباشند!
عباسي: اما صلاحيت علي بن ابي طالب (ع) [براي خلافت] و اندك بود!
علوي: اتفاقاً، تنها علي بن ابي طالب (ع) صلاحيت كامل را براي امامت و خلافت دارا بود و ديگران چنين صلاحيتي نداشتند.
عباسي: كدام صلاحيتها؟
علوي: دلايل اثبات صلاحيت آن حضرت بسيار است، نخست آن كه رسول خدا او را به عنوان جانشين خود تعيين كرد. دوم آن كه آن حضرت داناترين اصحاب بود، از اين رو پيامبر خدا (ص) ميفرمود: «عادلترين شما در قضاوت، علي است» و عمر بن خطاب ميگفت: «علي عادلترين ما در امر قضاوت است»[1].
و نيز پيامبر خدا (ص) فرمود: «من شهر علمم و علي دروازهي آن است، هر كه ميخواهد از علم و حكمت بهره گيرد، بايد از دروازهي آن وارد گردد»[2].
و بديهي است كه هر كس داناتر باشد. بر ديگران اولويت دارد، چنان كه خداوند تعالي ميفرمايد: ﴿ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾
سوم آن كه امام علي (ع) از ياري ديگران بينياز بود، اما آنان به او نياز داشتند، عمربن خطاب در بيش از هفتاد مورد اعتراف كرده است كه :«اگر علي نبود، عمر هلاك ميشد»[3] و يا «اي اباالحسن! خدا نياورد آن روز را كه مشكلي براي من پيش آيد و تو حضور نداشته باشي»[4].
چهارم آن كه علي بن ابي طالب (ع) هرگز نافرماني خدا را انجام نداده و جز خداوند كسي را عبادت نكرده و هرگز در طول زندگي خود در برابر بتها سجده نكرده بود، اما خلفاي سه گانه، نافرماني خداوند را به جا آورده و در برابر بتها سجده كرده بودند. خداوند متعال ميفرمايد: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ و از آن جا كه گنهكاران جزء ظالمين هستند، صلاحيت بهره مندي از عهد و پيمان الهي، يعني نبوت و خلافت را ندارند.
پنجم آن كه علي بن ابي طالب (ع) انديشهاي والا و تدبير و درايتي مثال زدني داشت و افكارش از اسلام نشأت ميگرفت، اما ديگران، انديشههاي نادرست داشتند، چنان كه به نقل از ابوبكر آمده است: مرا شيطاني است كه در ذهن و فكرم نفوذ ميكند. عمر نيز در موارد متعدد با امر رسول خدا مخالفت ورزيد.
عثمان نيز انديشهاي سست داشت و تحت تأثير اطرافيان خود بود و كساني همچون وزغ بن وزغ (مروان بن حكم) را كه رسول خدا (ص) او و فرزندانش را – به جزء مؤمنان آنان كه انگشت شمار بودند – لعنت كرده بود، و كعب الاحبار يهودي و ديگران در تصميم گيريهاي عثمان تأثيرگذار بودند.
پادشاه از وزير پرسيد: آيا درست است كه ابوبكر گفته است: «مرا شيطاني است كه در فكرم نفوذ ميكند..»؟
وزير گفت: در برخي كتب روايي چنين آمده است.[5]
پادشاه پرسيد: آيا سخن علوي صحت دارد كه ميگويد عمر با رسول خدا مخالفت ميكرد؟
وزير گفت: بگذاريد از خودش بپرسيم .
علوي: آري، علماي اهل سنت در كتابهاي معتبر خود آوردهاند كه عمر در موارد متعدد با رسول خدا مخالفت كرد، از جمله:
1. زماني كه رسول خدا (ص) ميخواست بر جنازه عبدالله بن ابّي نماز بگزارد، عمر به شدت با اين كار مخالفت كرد، چندان كه رسول خدا (ص) آزرده خاطر شد، حال آن كه خداوند ميفرمايد: «آنان كه رسول خدا را بيازارند، عذابي دردناك خواهند داشت».[6]
2. حكم متعه كه عمر آن را نپذيرفت و زماني كه به حكومت رسيد، گفت: «متعتان كانتا علي محمد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب عليهما»، در حالي كه بنابر گفتهي مفسران، آيهي شريفهي ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ دربارهي متعه نازل شده است و مسلمانان نيز تا زمان حكومت عمر به اين حكم عمل ميكردند و از زماني كه عمر آن را تحريم كرد، زنا و فساد در ميان مسلمانان زياد شد. بدين ترتيب، عمر يكي از احكام خدا و سنن رسول خدا (ص) را تعطيل كرد و زنا و فساد را رواج داد. پس او مشمول آيهي شريفهي ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ .. هُمُ الظَّالِمُونَ .. هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ ميباشد.
3. در صلح حديبيه نيز چنان كه پيشتر گفتيم، عمر با رسول خدا مخالفت كرد و در نبوت ايشان ترديد نمود.
موارد بسياري وجود دارد كه عمر بر خلاف فرمان رسول خدا (ص) عمل كرد و با سخنان تند خود، آن حضرت را آزرده خاطر كرد..
[1] . بخاري در تفسير آيه شريفه ﴿ما ننسخ من آيه…﴾؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 239؛ استيعاب، ج 1، ص 461، حليه الولياء، ج 1، ص 65 و دهها منبع ديگر.
[2] . مستدرك حاكم، ج 3، ص 126، تاريخ بغداد، ج 4، ص 248، اسدالغابه، ج 4، ص 22، كنزالعمال، ج6، ص 152، تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 6، ص 320 و ديگر مآخذ.
[3] . مستدرك حاكم، كتاب الصلاه، ج 1، ص 358، استيعاب، ج3، ص 39، مناقب خوارزمي، ص 48، تذكره السبط، ص 87؛ تفسير نيشابوري، سورهي احقاف؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 132 و …
[4] . تذكره السبط، ص 87؛ مناقب خوارزمي، ص 60؛ فيض القدير، ج4، ص 357؛ و در طبقات ابن سعد، ج 2 به نقل از سعيدبن مسيب آمده است: عمر از اين كه مشكلي پيش آيد و ابوالحسن (علي ع) حاضر نباشد، به خدا پناه ميبرد.
[5] . طبقات ابن سعد، ج3، بخش اول، ص 129؛ تاريخ ابن جرير، ج2، ص440، الامامه والسياسه، ابن قتيبه؛ …
[6] . سورهي توبه، آيه 61.
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت دوازدهم
علوي گفت: از جمله اشتباهات اهل سنت آن است كه علي بن ابي طالب (ع) را رها كردند و از گفتههاي پيشينيان پيروي كردند.
عباسي گفت: چرا؟
علوي: زيرا علي بن ابي طالب (ع) را پيامبر اكرم (ص) به عنوان جانشين خود تعيين كرده بود، اما آن سه نفر را پيامبر تعيين ننمود.
سپس ادامه داد: جناب پادشاه! اگر شما شخصي را به عنوان جانشين خود تعيين كنيد، آيا وزرا و اعضاي حكومت بايد از وي اطاعت كنند، يا اين كه حق دارند به تشخيص خود شخص ديگري را به جاي او قرار دهند؟
پادشاه گفت: نه، لازم است از جانشيني كه من تعيين كردهام پيروي كنند و فرمان مرا در اين باره به اجرا گذارند..
علوي گفت: شيعيان نيز همين كار را انجام دادند و از خليفهاي كه رسول خدا (ص) معين فرموده، يعني علي بن ابي طالب (ع) پيروي كردند و خلافت ديگران را نپذيرفتند.
عباسي: اما علي بن ابي طالب (ع) شايستهي خلافت نبود، زيرا سن كمي داشت و سن ابوبكر زيادتر بود.
از طرفي علي بن ابي طالب (ع)، پهلوانان كفار عرب را به قتل رسانده و قهرمانان آنان را از بين برده بود و عربها او را به عنوان خليفه نميپذيرفتند، اما ابوبكر اين گونه نبود!
علوي: اي پادشاه! شنيديد كه به عقيدهي عباسي، مردم بهتر از خدا و رسولش ميتوانند اصلح را تعيين كنند! زيرا عباسي سخن خدا و رسول (ص) در مورد تعيين علي بن ابي طالب (ع) را نپذيرفته و نظر گروهي از مردم مبني بر اصلح بودن ابوبكر را قبول كرده است. گويي خداوند دانا و حكيم، اصلح و افضل را تشخيص نميداده و بايد برخي از مردم نادان بيايند و اصلح را انتخاب كنند!
حال آن كه خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ﴾ و نيز ميفرمايد: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ ﴾
عباسي: نه! من هرگز نگفتهام كه مردم، از خدا و رسولش داناترند…
علوي: در اين صورت سخنانت بيمعناست، زيرا اگر خداوند و پيامبرش شخصي را براي خلافت و امامت تعيين كنند، بايد از وی پيروي كرد، خواه مردم راضي باشند و خواه نباشند!
عباسي: اما صلاحيت علي بن ابي طالب (ع) [براي خلافت] و اندك بود!
علوي: اتفاقاً، تنها علي بن ابي طالب (ع) صلاحيت كامل را براي امامت و خلافت دارا بود و ديگران چنين صلاحيتي نداشتند.
عباسي: كدام صلاحيتها؟
علوي: دلايل اثبات صلاحيت آن حضرت بسيار است، نخست آن كه رسول خدا او را به عنوان جانشين خود تعيين كرد. دوم آن كه آن حضرت داناترين اصحاب بود، از اين رو پيامبر خدا (ص) ميفرمود: «عادلترين شما در قضاوت، علي است» و عمر بن خطاب ميگفت: «علي عادلترين ما در امر قضاوت است»[1].
و نيز پيامبر خدا (ص) فرمود: «من شهر علمم و علي دروازهي آن است، هر كه ميخواهد از علم و حكمت بهره گيرد، بايد از دروازهي آن وارد گردد»[2].
و بديهي است كه هر كس داناتر باشد. بر ديگران اولويت دارد، چنان كه خداوند تعالي ميفرمايد: ﴿ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾
سوم آن كه امام علي (ع) از ياري ديگران بينياز بود، اما آنان به او نياز داشتند، عمربن خطاب در بيش از هفتاد مورد اعتراف كرده است كه :«اگر علي نبود، عمر هلاك ميشد»[3] و يا «اي اباالحسن! خدا نياورد آن روز را كه مشكلي براي من پيش آيد و تو حضور نداشته باشي»[4].
چهارم آن كه علي بن ابي طالب (ع) هرگز نافرماني خدا را انجام نداده و جز خداوند كسي را عبادت نكرده و هرگز در طول زندگي خود در برابر بتها سجده نكرده بود، اما خلفاي سه گانه، نافرماني خداوند را به جا آورده و در برابر بتها سجده كرده بودند. خداوند متعال ميفرمايد: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ و از آن جا كه گنهكاران جزء ظالمين هستند، صلاحيت بهره مندي از عهد و پيمان الهي، يعني نبوت و خلافت را ندارند.
پنجم آن كه علي بن ابي طالب (ع) انديشهاي والا و تدبير و درايتي مثال زدني داشت و افكارش از اسلام نشأت ميگرفت، اما ديگران، انديشههاي نادرست داشتند، چنان كه به نقل از ابوبكر آمده است: مرا شيطاني است كه در ذهن و فكرم نفوذ ميكند. عمر نيز در موارد متعدد با امر رسول خدا مخالفت ورزيد.
عثمان نيز انديشهاي سست داشت و تحت تأثير اطرافيان خود بود و كساني همچون وزغ بن وزغ (مروان بن حكم) را كه رسول خدا (ص) او و فرزندانش را – به جزء مؤمنان آنان كه انگشت شمار بودند – لعنت كرده بود، و كعب الاحبار يهودي و ديگران در تصميم گيريهاي عثمان تأثيرگذار بودند.
پادشاه از وزير پرسيد: آيا درست است كه ابوبكر گفته است: «مرا شيطاني است كه در فكرم نفوذ ميكند..»؟
وزير گفت: در برخي كتب روايي چنين آمده است.[5]
پادشاه پرسيد: آيا سخن علوي صحت دارد كه ميگويد عمر با رسول خدا مخالفت ميكرد؟
وزير گفت: بگذاريد از خودش بپرسيم .
علوي: آري، علماي اهل سنت در كتابهاي معتبر خود آوردهاند كه عمر در موارد متعدد با رسول خدا مخالفت كرد، از جمله:
1. زماني كه رسول خدا (ص) ميخواست بر جنازه عبدالله بن ابّي نماز بگزارد، عمر به شدت با اين كار مخالفت كرد، چندان كه رسول خدا (ص) آزرده خاطر شد، حال آن كه خداوند ميفرمايد: «آنان كه رسول خدا را بيازارند، عذابي دردناك خواهند داشت».[6]
2. حكم متعه كه عمر آن را نپذيرفت و زماني كه به حكومت رسيد، گفت: «متعتان كانتا علي محمد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب عليهما»، در حالي كه بنابر گفتهي مفسران، آيهي شريفهي ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ دربارهي متعه نازل شده است و مسلمانان نيز تا زمان حكومت عمر به اين حكم عمل ميكردند و از زماني كه عمر آن را تحريم كرد، زنا و فساد در ميان مسلمانان زياد شد. بدين ترتيب، عمر يكي از احكام خدا و سنن رسول خدا (ص) را تعطيل كرد و زنا و فساد را رواج داد. پس او مشمول آيهي شريفهي ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ .. هُمُ الظَّالِمُونَ .. هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ ميباشد.
3. در صلح حديبيه نيز چنان كه پيشتر گفتيم، عمر با رسول خدا مخالفت كرد و در نبوت ايشان ترديد نمود.
موارد بسياري وجود دارد كه عمر بر خلاف فرمان رسول خدا (ص) عمل كرد و با سخنان تند خود، آن حضرت را آزرده خاطر كرد..
[1] . اين عبارت از زبان عايشه و ديگران نقل شده و ابن اثير در «النهايه»، ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه؛ و ابن اعثم در كتاب الفتوح آن را ذكر كردهاند. نعثل به معناي كفتار و پير نادان آمده است و نام يك پيرمرد يهودي بود كه ريش بلندي داشت و در مدينه زندگي ميكرد و شبيه عثمان بود.
[2] . ماجراي تعرض به ابن مسعود از سوي عثمان در چندين كتاب تاريخي ذكر شده است، از جمله تاريخ طبري، ج 5 و تاريخ ابن عساكر، ج 7، همچنين عثمان، عمار ياسر را نيز مورد تعرض قرار داد. فقهاي اهل سنت براي توجيه اين اعمال، دلايلي تراشيدهاند. ر.ك: البدايه والنهايه، ابن كثير، ج7؛ منهاج السنه النبويه، ابن تيميه، ج 3 والعواصم من القواصم، ابي بكر بن عربي. علت تعرض عثمان به عمار ياسر، پيروي او از امام علي (ع) و مخالفت با عثمان و بني اميه بود.
همچنين در كتب تاريخ و سنن تصريح شده كه ابن مسعود با اقدام عثمان در جمع قرآنها و آتش زدن آنها مخالف بود و قرآن گردآوري شده توسط عثمان را معتبر نميدانست و مسلمانان را به مخالفت با عثمان تشويق ميكرد.
براي اطلاع بيشتر از مسألهي مخالفت ابن مسعود با قرآن عثمان، ر.ك: صحيح بخاري، كتاب فضايل قرآن؛ فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج 9، و نيز كتاب هاي الخدعه، السيف و السياسه و دفاع از رسول، نوشتهي صالح الورداني.
[3] . مسند احمد، كتاب الفضايل، مستدرك حاكم، كتاب معرفه الصحابه.
ماجراي تبعيد ابوذر به ربذه در كتب تاريخ، مشهور است. ابوذر از ياران امام علي (ع) و مخالفان عثمان و معاويه بود كه در برابر انحرافات عثمان ايستادگي كرد و به شام تبعيد شد. در آنجا نيز با انحرافات و فساد دستگاه معاويه ابراز مخالفت نمود. معاويه وي را به مدينه باز گرداند و عثمان بار ديگر او را به ربذه تبعيد كرد.
[4] . مورخان در كتب خود آوردهاند كه عثمان، چهار صد هزار درهم به عبدالله بن خالد السيد و يكصد هزار درهم به حكم بن عاص – شخصي كه از سوي رسول خدا (ص) رانده شده و مورد خشم و غضب قرار گرفته بود – عطا كرد. همچنين زمين هاي فدك را به مروان بن حكم بخشيد! فدك، از آن حضرت فاطمه زهرا (س) بود كه ابوبكر و عمر آن را تصاحب كردند و عثمان نيز آن را به مروان داد. يكصدهزار درهم نيز از بيت المال مسلمانان تهيدست به عبدالله بن الي السرح عطا كرد.
ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، تاريخ طبري و ديگر كتب تاريخي..
مورّخان علل شورش عليه عثمان و قتل او را چنين ذكر كردهاند:
1. سوزاندن قرآن ها
2. منصوب كردن اطرافيان و بستگان خويش در مناصب مختلف.
3. منصوب كردن جوانان بني اميه به عنوان والي و روي گرداندن از بزرگان صحابه
4. پناه دادن به حكم بن عاص كه پيامبر اكرم (ص) او را نفرين كرده و مهدور الدم دانسته بود.
5. امان دادن و كمك به عبدالله بن ابي السرح كه در زمان رسول خدا (ص) مرتد شده و پيامبر اكرم نيز او را مهدورالدم به شمار آورده بود.
6. رفتارهاي غيراسلامي معاويه در شام كه نمايندهي عثمان بود.
7. تعرض و هتك حرمت اصحاب پيامبر (ص) مانند ابن مسعود، عمار و ابوذر.
8. غارت اموال مسلمانان و تصاحب آن به نفع خويشاوندان و نزديكانش.
از عثمان روايت شده كه: اگر كليدهاي بهشت در اختيار من بود، بيگمان آنها را در اختيار بني اميه قرار ميدادم تا همهي آنان وارد بهشت شوند. (مسند احمد و البدايه و النهايه ابن كثير، ج 7، ص 178). ابن كثير در جلد هفتم از تاريخ خود، به شدت از عثمان دفاع كرده و توجيهات و بهانه هاي مختلفي براي كارهاي او ذكر نموده است؛ توجيهاتي كه نه تنها با عقل سازگاري ندارد، بلكه با متون و وقايع غيرقابل ترديد تاريخي نيز در تعارض است.
ابوبكر بن عربي نيز در كتاب خود «العواصم من القواصم» و ابن حجر هيثمي در الصواعق المحرقه به دفاع از عثمان پرداختهاند. براي آگاهي از جزئيات فتنهي عثمان ر. ك: تاريخ طبري، الكامل ابن اثير، مروج الذهب مسعودي و نيز كتاب السيف و السياسه، نوشتهي صالح الورداني.
[5] . وقتي عمر در بستر مرگ بود، شش نفر را تعيين كرد تا يكي از آنان به عنوان خليفه انتخاب شود. آن شش نفر عبارت بودند از: علي بن ابي طالب (ع)، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله، سعدبن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان. سعد بن ابي وقاص، پسرعموي عبدالرحمن و خود عبدالرحمن نيز داماد عثمان بود.
گفتهاند كه زبير به علي گرايش پيدا كرد و سعد به عثمان و طلحه به عبدالرحمن متمايل شدند.
عبدالرحمن عقب نشيني كرد و به عثمان رأي داد. بدين ترتيب، سه نفر طرفدار عثمان شدند و يك نفر حامي خلافت علي (ع).
در روايت ديگري آمده است كه نتيجهي آرا دو به دو برابر شد و از آنجا كه عمر، نتيجهي نهايي را به رأي عبدالرحمن عوف موكول كرده بود، عبدالرحمن به علي (ع) پيشنهاد كرد كه به شرط پيروي از كتاب خدا و سنت پيامبر خدا و ابوبكر و عمر،
[6] .
[7] . سورهي احزاب، آيهي 53. ر.ك: تفاسير ابن كثير، طبري، الخازن و …
[8] . رسول خدا خطاب به علي، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) فرمود: «انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم» بنا بر، روايت ديگري بدين صورت نقل شده است: «انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم» (سنن ترمذي، كتاب المناقب، مسند احمد، ج 2، ص 442 و طبراني.
[9] . كنز العمال، حديث 1213.
[10] . مستدرك حاكم نيشابوري، ج 3، كتاب معرفة الصحابه، باب فضايل علي.
[11] . مستدرك حاكم؛ ترمذي، ج2؛ مجمع الزوايد هيثمي، ج 9، ص135 و…
[12] . در كتب اهل سنت از رسول خدا (ص) نقل شده كه هرگاه دو مسلمان با يكديگر بجنگند، قاتل و مقتول هر دو در آتش خواهند بود. اصحاب پرسيد: مقتول چرا در آتش است؟ فرمود: زيرا او هم ميخواست ديگري را بكشد(صحيح بخاري، كتاب الايمان؛ صحيح مسلم، كتاب الفتن واشراط الساعه). چنان كه ميدانيم، طلحه وزبير به خاطر انحرافات بيش از حد عثمان، عليه او شوريدند و در كشتن او نقش داشتند (تاريخ طبري ومروج الذهب مسعودي)
از طرفي، روايت«عشرة مبشره» كاملاً جعلي وساختگي به نظر ميرسد، زيرا اولاً، راويان حديث در تعيين ده نفر مذكور اختلاف نظر شديد دارند، به عنوان مثال، گاهي ابوبكر،عمر، عثمان، علي(ع)، طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، سعيد بن زيد، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح را نام بردهاند و در روايت ديگري، نه نفر را ذكر كرده وسعد بن ابي وقاص را نياوردهاند. در روايت ديگري نيز خود پيامبر وهشت نفر ديگر را ذكر كردهاند و راوي- كه سعيد بن زيد است- خود را به عنوان نفر دهم نام برده و علي(ع) را ذكر نكرده است (ر.ك: ترمذي، ابو داوود، مسند احمد و سنن ابن ماجه). بدين ترتيب، در افراد ذكر شده در حديث اختلاف زيادي وجود دارد. در يكي از اين روايات، نام پيامبر اكرم نيز ذكر شده، در حالي كه پيامبر به خودش بشارت نميدهد! از طرفي، راوي حديث يعني سعيد بن زيد، نام خود را به عنوان دهمين نفر ذكر كرده و در واقع خود را در ميان آنان جاي داده است. از سوي ديگر، پذيرش اين حديث به معناي آن است كه ديگر اصحاب كه نامشان ذكر نشده در آتش هستند؟! در حالي كه در ميان صحابه، افرادي چون عمار بن ياسر، ابوذر، مقداد، سلمان، حذيفه و بلال بودند كه نسبت به اشخاصي مانند سعيد و سعد و عبد الرحمن و طلحه و…، جايگاهي والاتر داشته و دشواري هاي بيشتري در راه اسلام متحمل شدهاند.
[13] . در صحيح بخاري رواياتي وجود دارد كه بيانگر مرتد شدن برخي از اصحاب پيامبر خدا (ص) پس از رحلت آن حضرت ميباشد
<< 1 ... 8 9 10 ...11 ...12 13 14 ...15 ...16 17 18 ... 30 >>