شبهه 4 : در اين آيه صيغه هاي جمع بكار رفته (الَّذِينَ يُقِيمُونَ) (وَالَّذِينَ آمَنُوا) جمع است و بر يك فرد صدق نمي كند.
پاسخ : اولا: اين قضيه را آقاي زمخشري ـ از بزرگان و استوانههاي تفسيري اهل سنت ـ جواب داده است و ميگويد:
مراد در اينجا، علي بن أبي طالب است و اگر صيغه جمع آمده است، به خاطر تشويق و ترغيب مردم به اين عمل است.
يعني زيبنده و شايسته است که همه مردم اين کار را انجام بدهند.
ثانيا: مرحوم شرف الدين (ره) ميگويد:
براي اينکه کفار و مشرکين و منافقين، در برابر اميرالمؤمنين (عليه السلام) موضعگيري تندي نکنند.
به فکر اينکه جاي توجيه دارد.
ثالثا: در قرآن، در موارد متعددي صيغه جمع آمده و اراده فرد شده است:
الف) :
لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ (سوره ممتحنه/آيه8)
صحيح بخاري صراحت دارد و ميگويد:
أسماء ابنة أبي بكر رضي الله عنهما، قالت: أتتني أمي راغبة في عهد النبي صلى الله عليه و سلم، فسألت النبي صلى الله عليه و سلم آصلها؟ قال: نعم، قال ابن عيينة: فأنزل الله تعالى فيها: لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين.
صحيح البخاري، ج7، ص71
در اينجا يک فرد بوده و درباره او، صيغه جمع به کار رفته است.
ب) :
کلمه يَسْتَفْتُونَكَ، صيغه جمع است و همه اتفاق نظر دارند بر اينکه مراد از اين کلمه، جابر بن عبد الله انصاري است:
يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ (سوره نساء/آيه176)
صحيح مسلم، ج5، ص60
در خود سنن ترمذي و جاهاي ديگر آمده است که منظور از اين آيه، جابر بن عبد الله انصاري است.
سنن ابن ماجة للقزويني، ج2، ص911 ـ سنن الترمذي، ج3، ص282 ـ تفسير القرطبي، ج6، ص28 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج11، ص233
ج) :
در اين آيه:
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ (سوره بقره/آيه215)
صيغه جمع آمده است و آقايان اهل سنت اتفاق نظر دارند که درباره عمرو بن جموح نازل شده است.
الدر المنثور للسيوطي، ج1، ص243 ـ تفسير الآلوسي، ج2، ص105
د) :
الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ (سوره آل عمران/آيه181)
آقايان ميگويند که منظور از اين آيه، حيي بن أخطب است.
تفسير القرطبي، ج4، ص294
هـ) :
وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ (سوره توبه/آيه61)
آقايان ميگويند که در رابطه با يکي از منافقين به نام جلاس بن سويد نازل شده است.
و) :
وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ (سوره نور/آيه33)
اينها در رابطه با غلام حويط بن عبد العزي نازل شده است و تمام تفاسير اهل سنت اين را گفتهاند.
تفسير القرطبي، ج12، ص244
ز) :
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا (سوره نساء/آيه10)
در رابطه با مرثد بن زيد الغطفاني نازل شده است.
و موارد ديگر که ما فقط به اين نمونهها اکتفاء ميکنيم. استعمال جمع و اراده فرد، يک أمر شايع قرآني است و در عرف افراد اديب، غالبا کلمه فرد استعمال نميشود. مثلا به فردي گفته ميشود: شما تشريف بياوريد، شما فرموديد، شما نوشتيد، شما بفرمائيد. در مواردي که گوينده، اديب و بزرگوار باشد يا مخاطب، فرد بزرگواري باشد، صيغع جمع استعمال ميشود.
بخاري در صحيحش اورده :
2010 - عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدٍ الْقَارِىِّ … فَقَالَ عُمَرُ إِنِّى أَرَى لَوْ جَمَعْتُ هَؤُلاَءِ عَلَى قَارِئٍ وَاحِدٍ لَكَانَ أَمْثَلَ . ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ عَلَى أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ ، ثُمَّ خَرَجْتُ مَعَهُ لَيْلَةً أُخْرَى ، وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ قَارِئِهِمْ ، قَالَ عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هَذِهِ ، وَالَّتِى يَنَامُونَ عَنْهَا أَفْضَلُ مِنَ الَّتِى يَقُومُونَ . يُرِيدُ آخِرَ اللَّيْلِ ، وَكَانَ النَّاسُ يَقُومُونَ أَوَّلَهُ .
صحيح البخاري - البخاري - ج 2 ص 252 ، ح 2010 ، كتاب صلاة التراويح ، باب فَضْلِ مَنْ قَامَ رَمَضَانَ .
عمر گفت : نظر من اين است كه اگر اينها - نماز گزارها - را بر يك امام جماعت قرار دهم بهتر است پس بر اين معنى تصميم گرفت و ابى بن كعب را مأمور اقامه جماعت كرد.
راوى مىگويد سپس در شب ديگرى به همراه عمر بيرون آمدم مردم را ديدم كه به همراه يك شخص - امام جماعت - نماز مى خوانند
عمر گفت: اين كار عجب بدعت خوبى است .
لازم است بدانيم كه آيا رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه از بدعت نهى كرده بدعت خوب را استثناء زده است؟ يا اينكه فرمود: هر بدعتى (چه به نظر ما خوب آيد و چه بد) گمراهى است.
بدعت يعنى چيزى را كه شارع مقدس نياورده به عنوان امرى شرعى آن را جزء دستورات دين قرار دهيم. اين چيزى است كه در روايات متعددى از آن نهى شده است.
«… بهترين امور، كتاب خدا و بهترين هدايت، هدايت محمد بوده و بدترين امور، نوآورى (بدعت) و هر بدعتى گمراهى است».
«دو مطلب است (كه بايد توجه كنيد) كلام و هدايت. بهترين كلام، كلام خدا و بهترين هدايت، هدايت محمد است. پرهيز باد تو را از نوآورى در امور كه بدترين امور نوآورى بوده و هر نوآورى بدعت و هر بدعتى گمراهى است»(1).
«هر كه در امر ما چيزى ايجاد كند كه در آن نيست بايد رد شود»(2).
«پرهيز باد از امور ايجاد شده كه همه آنها بدعت است و هر بدعتى گمراهى است»(3).
نگوید از سر بازیچه حرفی
کز ان پندی نگیرد صاحب هوش
وگر صد باب حکمت پیش نادان
بخوانند ایدش بازیچه در گوش
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 17 و 18، مقدمه باب 7، ح 45 و 46.
اينك متن حديث شماره 46: «… ألا واياكم ومحدثات الامور فان شر الامور محدثاتها وكل محدثة بدعة وكل بدعة ضلالة…».
(2) الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 241، كتاب الشهادات، باب إذا اصطلحوا على صلح جور فالصلح مردود.
ب - صحيح مسلم، ج 3، ص 1343، كتاب الاقضية، باب 8، ح 17.
ج - سنن أبي داود، ج 4، ص 200، كتاب السنة، باب في لزوم السنة، ح 4606.
متن روايت بخارى چنين است: «… قال رسول اللّه: من أحدث في أمرنا هذا ما ليس فيه فهو ردّ».
(3) سنن أبي داود، ج 4، ص 201، ح 4607.
«… اياكم ومحدثات الامور فان كل محدثة بدعة وكل بدعة ضلالة».
طبری
نامش ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید طبری است و معروف به طبری و ابن جریر بوده است و از علما و مورحان اولئل قرن چهرم هجری است و در سال 214 در امل مازندران متولد شده است.
الکنی و الالقاب ج 1 ص 132 مینویسد : طبری محدثی فقیه و مورخ و علامه وقت و یکتای زمان خود بود ؛ علومی را به دست اورد که هیچ یک از دانشوران روزگارش در داشتن انها با وی شریک نبودند.
طبری تالیفات زیادی دارداز جمله تفسیر کبیر، تاریخ معروف و مشهور تاریخ الامم و المولوک که به تاریخ طبری معروف است و از تالیفات او طرق حدیث غدیربه نام الولایه است.
اثار او به اندازه ای زیاد هستند که یکی از شاگردانش اظهار کرده که اگر اوراق تالیفات او را از هنگام بلوغ تا مرگش در نظر بگیریم و به این دوران تقسیم کنیم به هر روزی 14 ورق میرسد.
از تعصبات طبری این بود که میگفت احمد حنبل فقیه نبود بلکه محدث بود و بدین جهت حنبلی های بغداد دل خوشی از او نداشتند و او را مورد هجوم قرار میدادند و گاها زندیق میخواندند.
او از قریه ای که پدرش در طبرستان باقی گذاشته بود ارتزاق میکرد .
بالاخر ایشان در 26 شوال سال 310 در بغداد درگذشت و در خانه خود به خاک سپرده شد.خطیب در تاریخ بغداد ج 2 ص 166 مینویسد : گروه بسیاری که خدا تعداد انها را میدانست بر جنازه او نماز گذاشتند.
طبری در اواخر عمرش این بازگشت را داشت و جالب این است که دو جلد کتاب قطور راجع به طُرُق حدیث غدیر طبری نوشت. و این دو جلد کتاب قطور در دست شمس الدین ذهبی و در دست ابن کثیر بوده است ولو بعدا جزء کتابهایی است که بالاخره این کتابها را از دست ما بردند، مفقود شد به هر جهت. امّا ابن کثیر در بدایه و نهایه جزء یازدهم صفحهی 167 عبارتش این است: «و قد رأیتُ له، لمحمّد بن جریر طبری، کتاباً جَمَعَ فیه احادیث غدیر خم في مجلّدین ضَخِمین و کتاباً جَمِعَ فیه احادیث الطیر.» ابن کثیر آدم بی گذشتی است نسبت به تشیّع، بسیار هجمه میکند در جاهایی ولی اینجا تصریح میکند میگوید که دو جلد ضخیم در طرق حدیث غدیر از محمّد بن جریر طبری من دیدهام که نگاشته است. ذهبی در مواردی از این کتاب نقل میکند.
ذهبي در شرح حال ابن جرير طبري ميگويد:
رأيت مجلدا من طرق الحديث لابن جرير فاندهشت له و لكثرة تلك الطرق.
كتابي از ابن جرير درباره اسانيد غدير ديدم و آنقدر سندهاي متعدد داشت كه به وحشت افتادم.
تذكرة الحفاظ للذهبي، ج2، ص713
جالب اينكه ابو المعالي جويني - استاد غزالي - ميگويد:
رأيت مجلدا في بغداد في يد صحاف، فيه روايات خبر غدير خم، مكتوبا عليه المجلد الثامنة و العشرون من طرق قوله صلى الله عليه و آله: “من كنت مولاه فعلي مولاه” و يتلوه المجلدة التاسعة و العشرون.
من در بغداد به يك دكان صحافي رفتم و ديدم كتابي را صحافي كرده است و پشتش نوشته شده:
جلد بيست و هشتم از كتاب من كنت مولاه فعلي مولاه، و جلد بيست و نهم هم در راه است.
طبری در اواخر عمر به علّت نوشتن کتاب حدیث طیر و کتاب غدیر به شدّت اهل سنّت موجود بغداد با او مخالف شدند.وقتی از دنیا رفت یک روز و نصفی یا سه روز جنازهی طبری در خانهاش ماند. اجازه نمیدادند جنازهاش دفن بشود.
بدایه و نهایه جزء 11 ام صفحهی 167 مینویسند: «و دُفِنَ في داره لأنَّ بعضَ عوام الحنابله و رُعاعهم مَنَعَعوا دفنه نهاراً و نَصَبوه الی الرَفض و مِن الجهلة مَن رماه بالالحاد.»
این قرینه است، دلیل ما نیست، به دلیل میرسیم. ابن کثیر میگوید: وقتی از دنیا رفت در خانهاش دفن شد، نگذاشتند جنازهاش بیاید بیرون تشییع جنازه بشود. «حنابله نصبواه الی الرفض» گفتند رافضی است. و بعضی از جهله «رماه بالالحاد» گفتند ملحد شده. این عبارتها در کتب بسیاری از تاریخ نویسان بزرگ تسنّن آمده «ظلمواه ظلمواه نصبواه الی الرفض.».
شخصیّتی است به نام ابوبکر خوارزمی، پسر خواهر محمّد بن جریر طبری، متوفّای 383 هجری. ابوبکر خوارزمی از متشیّعین بسیار قوی بوده است. ابوبکر خوارزمی بر طبق تصریح هفت یا هشت نفر از بزرگان تسنّن پسر خواهر محمّد بن جریر طبری است. این هم مسلّم است.
شعری از ابوبکر خوارزمی
شعری را به ابوبکر خوارزمی نسبت میدهند:
بآمُلَ مولِدی و بَنو جریرٍ فاخوالی فیَحکِی المرءُ خالَه
فها انا رافضیٌّ عن تراثٍ و غیری رافضیٌّ عن کلاله
مولد من در آمل بود و فرزندان جریر، از جمله محمّد بن جریر طبری، داییهای من هستند.
«فیَحکِی المَرءُ خالَه». این عبارت یک مثل عربی است در فارسی معادلش این است «حلال زاده به داییش میرود».
«فها انا رافضیٌّ عن تراثٍ». میخواهید بگویید چرا شیعه شدم؟ نگویید از شعر دوم معلوم میشود. میگفتند این آدم بی سر و پایی است، لا أبَ و لا اُمَّ له هست شیعه شده. نگویید: «انا رافضیٌّ عن کلاله»، «فها انا رافضیٌّ عن تراثٍ». من از این تراثی که از داییام بردهام رافضی هستم. «فیحکی امرءُ خالَه».
پسر خواهر محمّد بن جریر طبری یک شیعهی متسلّب میگوید تشیّع من «عن تراث» است.
صاحب معجم البلدان این را مینویسد آتش میگیرد. خدایا آن قرائن که حنبلیها نگذاشتند جنازهی طبری تشییع بشود «نسبواه الی الرفضِ» این هم که پسر خواهرش است دارد اینجوری میگوید. هیچی ندارد فقط میگوید که «و کَذِبَ» دروغ گفته این ابوبکر خوارزمی «و لم یکن اباجعفر رافضیّا» صاحب تاریخ طبری رافضی نبوده. «فانّما حَسِدَته الحنابله» حنبلیها حسودیشان شد او را متّهم به رفضش کردند. «فاغتنمه الخوارزمی.» ابوبکر خوارزمی هم این را به غنیمت شمرده میگوید که رافضی است.
خوب بیانصاف به چه دلیل «کَذِبَ»؟ همچین آدمی با این موقعیّت دارد این کار را میکند، اینجوری، آن هم شواهدی که نگذاشتند جنازهاش دفن بشود. با آن وضعیّت با او برخورد کردند آن وقت شما میگویید «و کَذِبَ»، دروغ میگوید آقای خوارزمی، نخیر طبری شیعه نشده است؟
این قرائن نشان میدهد به نظر ما عن اطمینانٍ که بالاخره بازگشتی برای محمّد بن جریر طبری در اواخر عمرش ایجاد شده است.
البته ذکر این نکته هم بد نیست بدانیم که او در اواخر عمر شیعه شده است و فرصت تصحیح برخی از عقاید اشتباهش را نداشته است . مثلا در قضیه ایات مربوط به سوره های نجم که میگوید نعوذبه الله شیطان بر زبان پیامبر چیزهایی وارد کرد و …
اسخ :بر اساس روايات فراوانى كه ذكر شده است حضرت على(ع) و همچنين فرزندان او لسان و كتاب ناطق الهى و قرآن ناطق هستند. ابوبصير گويد: درباره آيه «هَذَا كِتابُنا ينطقُ عَلَيكُم بالحق»؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 23، ص 198 - 197، ح 29، (مؤسسه الوفا، بيروت)؛ تأويل الايات الظاهرة، سيدشريفالدين استرآبادى، ص 560 - 559، (انتشارات جامعه مدرسين، قم). از امام صادق(ع) پرسش كردم، ايشان فرمودند: «قرآن سخن نمىگويد: ليكن محمد و اهل بيت او(ع) ناطق به كتاب - يعنى قرآن - مىباشند. امام صادق(ع) در حديثى ديگر فرمود: «امير المؤمنين(ع) مىفرمايد: من علم خداوند و… زبان گوياى خداوند… هستم. التوحيد، شيخ صدوق، ص 164، (انتشارات جامعة المدرسين)؛ بحارالانوار، ج 24، ص 198، ح 25، (مؤسسة الوفا، بيروت). همچنين تعبيرهاى «لِسانُهُ النّاطِقُ»؛ الكافى، كلينى(ره)، ج 1، ص 144، ح 1، (دارالكتب الاسلاميه)؛ التوحيد، شيخ صدوق(ره)، ص 152، ح 9، (انتشارات جامعه مدرسين، قم). - ما زبان ناطق خداوند هستيم، «أنَا الكِتابُ النّاطِقُ»؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 39، ح 5، ص 272، (مؤسسة الوفاء، بيروت). «أَنَا كَلامُ اللَّهِ النّاطِقِ»؛ همان، ج 79، ص 199. «النّاطِقُ بِالقُرآنِ»؛ عيون اخبار الرضا(ع)، شيخ صدوق(ره)، ج 1، ص 54، ح 20، (انتشارات جهان). «النّاطِقُ عَنِ القُرانِ»؛ همان، ج 2، ص 121، ح 1. و نظاير آن كه درباره امام على(ع) و ديگر پيشوايان معصوم(ع) در روايات آمده است، مىفهماند كه آنان مفسر واقعى قرآن، مظهر علم الهى و عالم به كليه علوم مربوط به قرآنند؛ چنانكه به مناسبتهاى مختلف روايات گوناگونى درباره تفسير، تأويل و غير آن اظهار فرمودهاند. از اينروست كه شيعيان به اهلبيت عصمت و طهارت(ع) قرآن ناطق مىگويند و اطلاق اين گونه تعبير بر آن بزرگواران صحيح مىباشند. در روايات اهل سنت نيز آمده است كه: «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»؛ سوره رعد، آيه 43. كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست. على بن ابىطالب است كه به تفسير، تأويل، ناسخ، منسوخ، حلال و حرام قرآن عالم بود. ينابيع المودّة، القندوزى، ج 1، ص 308، ح 11، (دارالاسوة)؛ شواهد التنزيل، الحاكم الحسكانى، ج 1، ص 405، ح 427، (نشر مجمع احياء الثقافة الاسلاميه). از آن حضرت نيز نقل شده است كه فرمود: «فَوَالذى نفسى بِيَدهِ ما نَزَلت آية الاّ وَ أَنَا أَعلَمُ بِها أَينَ نَزَلَتَ وَ فيمَن نَزَلَت…»؛ شواهد التنزيل، همان، ج 1، ص 42 - 40، ح 35. قسم به كسى كه جانم به دست اوست! هيچ آيهاى نازل نشده است، مگر اين كه من مىدانم كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده است و… . آن حضرت در حديث ديگرى مىفرمايد: «پيامبر به من هزار باب علم آموخت، كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مىشد، تا اين كه به علم گذشته و آينده تا روز قيامت آگاه شدم». ينابيع الموده، ج 1، ص 231، ح 70. همچنين در روايت آمده است: «حضرت على(ع) شب تا صبح براى ابن عباس تفسير باء بسم اللَّه را مىگفت و فرمود: «لو شئت لا وقرت من تفسير الفاتحه سبعين بعيرا»؛ ينابيع المودة، همان، ج 3، ص 209، باب 69. اگر بخواهى از تفسير فاتحه هفتاد شتر بار مىكنم و در جاى ديگر فرمود: «أَنَا تَرجُمان وَحىِ اللَّهِ»؛ احقاق الحق، التسترى، ج 4، ص 332، (دارالكتاب الاسلامى، بيروت). به نقل از المناقب المرتضويه، محمدصالح الحنف الترمذى، ص 135، (طبع بمبئى). من ترجمان وحى الهى مىباشم. رسول خدا نيز درباره آن حضرت مىفرمايد: «أَنتَ بابُ عِلمى وَ الإِيمانُ مِخالِط لَحمَكَ وَ دَمَكَ كَما خالَطَ لَحمى وَ دَمى»؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 392، ح 4. تو * علم منى… و ايمان با گوشت و خون تو درآميخته، همان سان كه با گوشت و خون من در آميخته است. بنابراين كسى كه اين گونه به كتاب خدا آگاه باشد و قرآن و ايمان با تمام وجود او آميخته باشد، قولاً و عملاً چيزى جز قرآن از او صادر نخواهد شد و اطلاق قرآن ناطق بر او بدين لحاظ درست و صحيح مىباشد. به نقل از مؤسسه آموزشي پژوهشي مذاهب اسلامي
مناظره علمای شیعه و سنی در حضور فرزند آلب ارسلان سلجوقی- قسمت دوم
مناظرهي روز نخست
در روز تعيين شده، وزير و فرماندهان لشگر در محضر پادشاه حاضر شدند. علماي اهل سنت در جانب راست مجلس و علماي شيعه در سمت چپ نشستند. خواجه نظام الملك با نام خدا و صلوات بر پيامبر اكرم (ص) و خاندان و اصحاب آن حضرت جلسه را آغاز كرد و سپس گفت: بحثها و مناقشات جلسه بايد بيشائبه و در طلب حق و حقيقت باشد و كسي نيز حق ندارد اصحاب پيامبر اكرم (ص) را دشنام و ناسزا گويد.
رئيس علماي اهل سنت (ملقب به شيخ عباسي) گفت: من نميتوانم با پيروان مذهبي كه همهي صحابه را كافر ميدانند، همسخن شوم.
رئيس علماي شيعه (ملقب به علوي) گفت: چه كساني صحابه را تكفير كردهاند؟
عباسي: شما شيعيان تمام صحابه را تكفير ميكنيد!
علوي: اين گفته صحت ندارد. آيا علي (ع)، عباس، سلمان، ابن عباس، مقداد و ابوذر و ديگران، جزء صحابه نيستند؟ آيا ما آنان را تكفير ميكنيم؟
عباسي: منظورم از تمام صحابه، ابوبكر و عمر و عثمان و پيروان آنهاست.
علوي: خودت گفتههايت را نفي كردي، يك بار ميگويي شيعيان همهي صحابه را تكفير ميكنند و ديگر بار ميگويي شيعيان برخي از صحابه را تكفير ميكنند.
در اين لحظه، خواجه نظام الملك خواست سخن بگويد، اما عالم شيعي اجازه نداد و گفت: جناب وزير اعظم! فقط زماني كه ما از پاسخ باز مانيم، ديگران حق سخن گفتن خواهند داشت، در غير اين صورت، مباحث در هم ميآميزد و روند طبيعي بحث به هم ميريزد و به نتيجه نخواهيم رسيد.
عالم شيعه اين را گفت و ادامه داد: اي شيخ عباسي! آشكار شد كه سخن تو مبني بر اين كه شيعيان همهي صحابه را تكفير ميكنند، نادرست و كذب است.
شيخ عباسي كه پاسخي نداشت، بحث را عوض كرد و گفت:
اما شما شيعيان، ابوبكر و عمر و عثمان را دشنام ميدهيد. اين طور نيست؟
عالم شيعه پاسخ داد: برخي از شيعيان دشنام ميدهند و برخي هم چنين نميكنند.
عباسي: تو از كدام گروه هستي؟
علوي: من آنان را دشنام نميدهم، اما به عقيدهي من، آنان كه دشنام ميدهند نيز براي خود توجيهي دارند و معتقدند كه دشنام دادن به اين سه نفر، موجب كفر و خروج از دين نميشود و از گناهان صغيره نيز به شمار نميآيد.
عباسي: شنيديد جناب پادشاه؟ شنيديد كه اين مرد چه ميگويد؟
علوي گفت: اي عباسي! پرسش از پادشاه مغالطه است. شاه ما را در اينجا گرد آورده تا دلايل و برهانهاي خود را ارائه كنيم، نه اين كه صاحبان قدرت را به داوري فراخوانيم.
پادشاه گفت: سخن علوي درست است. چه جوابي داري اي عباسي؟
عباسي گفت: بديهي است كه هر كس به صحابه دشنام دهد، كافر است.
علوي: براي تو بديهي است، نه براي ما! به چه دليل ميگويي كه اگر كسي با دلايل و برهان به برخي صحابه دشنام دهد، كافر است؟ به نظر تو، اگر رسول خدا (ص) كسي را دشنام دهد، آن شخص مستحق دشنام نيست؟
عباسي: چرا، چنين كسي شايسته دشنام است.
علوي: پس بدان كه پيامبر خدا ابوبكر و عمر را لعن فرموده است.
عباسي: كي و كجا پيامبر چنين كرده؟ اين سخن دروغ است.
علوي: تاريخ نگاران اهل سنت ذكر كردهاند كه پيامبر خدا (ص) لشكري را به فرماندهي «اسامه» روانهي جنگ كرد و ابوبكر و عمر را نيز در ميان لشكريان قرار داد و فرمود:
«لعنت خداوند بر كسي كه از همراهي با لشكر اسامه تخلف كند». ابوبكر و عمر نيز از لشكر اسامه خارج شدند. پس لعن پيامبر (ص) آن دو را نيز شامل ميشود و كسي كه رسول خدا او را لعن كند، مسلمين نيز حق دارند وي را لعن و نفرين كنند.
شيخ عباسي سر به زير افكند و هيچ نگفت.
پادشاه رو به وزير كرد و پرسيد: آيا گفتهي علوي صحيح است؟
وزير پاسخ داد: بله، تاريخنگاران چنين آوردهاند.[1]
علوي ادامه داد: اگر دشنام دادن و سبّ صحابه حرام است و موجب خروج از دين ميشود، پس چرا معاوية بن ابي سفيان را تكفير نميكنيد و او را فاسق و فاجر نميدانيد؟ زيرا او چهل سال تمام، امام علي بن ابي طالب (ع) را سبّ و دشنام داد و موجب شد كه سبّ امام تا هفتاد سال ادامه يابد.
پادشاه گفت: صحبت در اين باره كافي است. به موضوع ديگري بپردازيد..
منبع:مناظرات علمای شیعه و سنی
مترجم مهدی سرحدی
[1]. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 41؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391؛ كنزالعمال، ج 5، ص 312، الكامل في التاريخ، ابن كثير، ج 2، ص 129.