بركنارى و ترور ياران ابابكر
مجموعه اى كه به ابوبكر و عمر در ايجاد سقيفه و بعد از آن كمك كردند عده زيادى بودند و طبيعى است اين مجموعه از نظر توافق و هم خوانيشان به دو گروه تقسيم شدند.
مجموعه افرادى چون، خالد بن وليد، ابوعبيدة بن جراح و عتاب بن اسيد اموى و مثنى بن حارثه شيبانى و معاذ بن جبل و انس بن مالك، و شرحبيل بن حسنه، كه نماينگر گروه ابوبكر بودند.
عمر و هواداران براى رهايى از دست ابوبكر و پيروانش به راههاى گوناگونى متوسل شدند، هم چنين روابط ناخوشايند بين پيروان اين دو گروه به خوبى آشكار است.
ترور عتاب بن اسيد اموى
او عتاب بن اسيد بن ابى العيص بن امية بن عبد شمس اموى، ابو عبدالرحمن و گفته مى شود ابو محمد، روز فتح مكه مسلمان شد، و پيامبر او را به مقام والى مكه مشغول كرد. و ابوبكر اورا بر آن كار ابقاء كرد و سن او بيش از بيست سال بود.(111) و جمعى از اهالى مكه بعد از وفات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) راه ارتداد پيش گرفتند و عتاب ترسيده و گريخت، تا اينكه سهيل بن عمرو با آنان صحبت كرد وآنان را به اسلام بازگردانيد.(112)
و طبرى امارت حجاج را توسط عتاب بن اسيد در سال 11 هجرى نقل كرده در عين اينكه او فرماندار (حاكم) مكه هم بود.
عتاب از بزرگان مكه بوده و وقتيكه پيامبر او را به فرماندارى(113) مكه منصوب كرد و ابوبكر هم او را در جايش تثبيت كرد و او را امير حجاج كرد! و به همين خاطر است كه عتاب يكى از رازهاى بنى اميه و قريش است و سئوال درباره او اين است كه چرا او با ابوبكر در يك روز كشته شد بطوريكه هيچكدام از مرگ ديگرى با خبر نشد؟
جواب: نظريه حزب قريش بر تئورى ترور مخالفان تكيه داشت به همين سبب وقتى عمر و يارانش، براى آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند (در خانه على(عليه السلام) و حسن و حسين و فاطمه(عليهم السلام) حضور داشتند) زيرا على(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيده بود. به عمر گفتند: در خانه فاطمه(عليها السلام) است.
و عمر گفت: حتى اگر او باشد(114). و زمانيكه جناح عمر و عثمان ترور ابوبكر را طرح ريزى كرد همزمان با آن بر كنارى و ترور هم پيمانان او را نيز برنامه ريزى نمودند و عتاب بن اسيد يكى ازيارى دهندگان او بود به اندازه اى كه ابوبكر او را بر عمر در سمت امير حجاج برترى داد. و اگر ابو بكر ترور نميشد چه بسا بعد از ابو بكر عتاب به خلافت مى رسيد و احاديث كه در مدح او به دست ما مى رسيد بيشتر از احاديثى بود كه در مدح عثمان از سوى امويان جعل شده و به دست ما رسيده است. خصوصاً اينكه مقام و درجه عتاب بالاتر از عثمان بود. او در زمان پيامبر فرماندار مكه بود و در زمان ابوبكر باز هم حاكم مكه و امير حجاج بود.
در حاليكه عثمان در زمان رسول الله و ابوبكر به مقامى نرسيده و جدايى بين ابو بكر و عثمان افتاد زيرا كه آندو از دو جناح مختلف قريش بودند. با بررسى روايات ترور ابوبكر و عتاب و پزشك عرب حارث بن كلده كسى كه مسموم كردن ابوبكر را كشف كرد و اينكه ابوبكر و عتاب در يك روز مردند بدون آنكه يكى از آنكه كشته شدن ديگرى را بشنود متوجه اين مطالب مى شويم كه: آن دو مسموم شدند و سريعاً مردند بدون آنكه يكى از مرگ ديگر باخبر شود.
و اين مطالب نقلهاى دروغين درباره مرگ ابوبكر را كه او بعد از دو هفته پس از مسموم شدنش مرد را باطل مى كند. فراموش نشود كه مسافت بين مكه و مدينه فقط 6 روز راه بود و خبر رسانى سريعتر از اين با پرنده ها امكان پذير مى باشد. و عتاب بن اسيد از مقربين ابوبكر و همپيمانان او بود و اين پيمان در خانواده اش استمرار يافت تا آنجا كه عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد در جنگ جمل در كنار عايشه شركت داشت و فرماندهى سمت راست سپاه را در جنگ به عهده داشت. و مروان بن حكم فرمانده سواره نظام جناح راست بود(115).
و عتاب بن اسيد هنگام مرگ عمرش به 30 سال نمى رسيد.
واقدى مى گويد: در روزى كه ابوبكر مرد عتاب هم مرد.(116)
محمد بن سلام الجمحى و ديگران مى گويند: خبر مرگ ابوبكر در روز دفن عتاب به مكه رسيد.(117)
اولاد عتاب گفته اند: عتاب روزى مرد كه ابوبكر مرد.(118)
طبرى گفته است: عتاب در مكه مرد روزيكه ابوبكر مرد و هر دو مسموم شدند.(119) و باز طبرى مى گويد: عتّاب در مكه مرد.(120)
آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد؟!
اگر به پرونده ترور ابابكر مراجعه كنيم، و حالت دشمنى و درگيرى بين ابابكر و عمر را بررسى نماييم و مسأله اشتياق ابابكر به عدم جانشينى عمر را يادآور شويم، اين جريان بيشتر روشن مى شود.
ابوبكر گفته است: براى عمر بهتر است كه به هيچ وجه در امر حكومت شما دخالت نكند.(97)
بدين سان، ادامه زندگانى و پادشاهى ابابكر، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حساب مى آمده است.
جريان شك برانگيز ديگر آن است كه عثمان بن عفان، كه ادعا كرده است به تنهايى وصيت ابابكر را نوشته است، خودش به تنهايى نيز اين وصيت را بين مردم پخش كرده است.
اگر كسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسيده بود شكّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد به اين كه پس از عمر، عثمان به خلافت رسيد و اين جانشينى نيز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت!
چيزى كه موجب شك بيشتر مى شود آن است كه عثمان در هنگام خواندن وصيت ابابكر براى مردم گفت:
«اين وصيت نامه ابابكر است; اگر آن را مى پذيريد بخوانيم، و اگر نمى پذيريد برگردانيم.»(98)
اين گفتار عثمان، شاهدى براى عدم پذيرش مردم است، و وصيتى كه به خط عثمان، و بدون حضور هيچ كس ديگر و در مورد جانشينى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است.
نكته قابل توجه آن است كه وصيت ابابكر به جانشينى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابكر!
و از سويى عثمان خودش را تنها كسى مى داند كه هنگام وصيت ابابكر حاضر بوده است!(99)
اين، چيزى است كه با شيوه اسلامى، قبيله اى و سياسى مخالف است; زيرا هنگام وصيت انسان رو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئيس مسلمانان باشد كه در اين صورت خانواده، دوستان، وزيران و نزديكان رئيس به طور حتم حضور خواهند داشت!
در اين وصيّت دروغين ابابكر كه در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود، آمده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
اين وصيت ابابكر بن ابى قحافه در پايان زندگانى دنيا و در حال بيرون رفتن او از دنيا، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى كه كافر ايمان مى آورد و بد كار به يقين مى رسد و دروغگو نيز راستگو مى شود. من براى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خليفه كردم; پس به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد. اگر به عدالت رفتار كند (كه گمان و يقين من نيز همين است); و اگر به عدالت رفتار نكرد هر كس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خير است ولى از غيب اطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى يابند كه چگونه بازگشتى خواهند داشت».(100)
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته (101)
به روشنى پيداست كه اين نامه با نَفسى جز نَفس ابابكر نوشته شده است; ابوبكر در اولين سخنرانى اش براى مسلمانان گفت:
اگر من در راه اسلام پايدار بودم از من پيروى كنيد، و اگر منحرف شدم مرا به راه بياوريد.(102)
اين در حالى است كه در اين وصيت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!
ابوبكر سخنرانى هايش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى كه اين وصيت نامه حيله گرانه داراى پند و اندرز نيست با اين كه وصيت مرگ بوده است، ابوبكر در اولين سخنرانى اش گفت:
آن پادشاهانى كه به آبادانى زمين پرداختند كجايند كه دور شدند و از ياد رفته اند!؟(103)
آيه اى كه عثمان از قرآن برداشته و در وصيت آورده است نيز با وصيتى كه شخص در آستانه مرگ بنويسد سازگار نيست، بلكه تهديدى از جانب شخصى است كه در حال رئيس شدن است!
وهمچنين وصيت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چيزى كه ابابكر در آخر عمرش بيان مى نمود.
و ابوبكر قبلا گفت: خوشا به حال كسى كه در آغاز مسلمان شدن، و پيش از جنبش فتنه ها(104) از دنيا رفت.
و نيز گفت: كاش علفى بودم كه چارپايان مرا خورده بودند.(105)
عايشه مى گويد: پدرم گفت: اموالم را بررسى كنيد و هر چه پس از رئيس شدن من افزون شده است به جانشين بسپاريد; چون من همانند يك تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.(106)
عمر تصريح مى كند كه ابوبكر با او پيمان بسته است تا او را جانشين خود كند; او از زبان ابوبكر مى گويد:
بلكه آن كار را ادامه مى دهيم و تو تا چند روز ديگر رئيس مى شوى.
من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه مرا به عنوان خليفه معرفى خواهد كرد. اما خود را به غفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چيزى نگفت(107).
و مهمترين دليل در مورد دروغين بودن وصيت ابابكر اين است كه به خط عثمان بوده است و گواه يا امضايى نيز نداشته است!
اگر ابوبكر كه خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بيمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصيت اقدام نكرده است؟
واگر نمى توانسته است شاهد بگيرد و در زمان شدت يافتن بيمارى وصيت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به ديدارش مى آمدند آنان را بر وصيت خود گواه نگرفت؟!
عثمان، شهرت به دروغ پردازى و حيله بازى دارد، از ديگر نامه هاى جعلى او نامه اى است كه در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفريقا يعنى عبدالله بن ابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بكر و يارانش را بكشد و وقتى نامه اش را همراه مهر او از دست نوكرش گرفتند كه بر شتر او سوار بود به آن ديار مى رفت، عثمان نامه خود را انكار نمود!(108)
اگر بپذيريم كه ابابكر عمر را جانشين خود قرار داد و قرينه هايى بر اين مطلب بياوريم، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن اين است كه ابوبكر، و پزشك مخصوصش و عتّاب بن اسيد هم زمان مردند و پيروان ابابكر بركنار شده و يا به قتل رسيدند!
وضعيت در نظر گروه ترور به دو گونه است:
1 ـ ابوبكر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشين خود معرفى كرد; و اين از قرينه هايى چون رياست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى بر مى آيد; ولى در سال دوم رياست هيچ گاه عمر را جانشين خود معرفى نكرد. بدين سان، جانشين موضوعىِ ابابكر، عمر خواهد بود.
2 ـ ابابكر در پايان عمرش عمر را جانشين خود معرفى كرد، به دليل وصيتى كه به خط عثمان از او باقى است. ليكن حالا ابابكر عمر را جانشين خود كرد، پس چرا او را كشتند؟!
پاسخ: مشكل اصلى آن بود كه عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابكر به انتظار بنشينند; معروف بود كه خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند (البته ابوقحافه از اين قاعده مستثنا شد; زيرا در اثر اندوه مصيبت مرگ پسرش ابابكر در سن 97 سالگى مرد)(109)
و دو حزب قريش و اموى براى شان مشكل بود كه منتظر بمانند تا ابوبكر پس از سى يا چهل سال بميرد.
معلوم نبود كه يك سال ديگر ابابكر بميرد يا بيست سال و جانشينان آينده او نمى توانستند اوضاع سياسى را آن قدر كنترل كنند تا مرگ به سراغ ابابكر بيايد. زيرا ممكن بود نظر ابابكر تغيير كند، و ممكن بود يكى از خاندان خودش يا شخص از انصار را خليفه پس از خود قرار بدهد.
هم چنين احتمال داشت جانشين ابوبكر، پيش از ابابكر بميرد.
عمر و عثمان همچنين مى ترسيدند كه فرماندهان فتح عراق و شام يعنى خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جرّاح (كه از قبيله هاى مشهور قريش بودند) قدرت يابند; و اين دو تن از پر جرأت ترين مخالفان عمر بودند.
بنى اميه مى ترسيدند پيش از مرگ ابابكر عثمان بميرد و به رياست نرسد; و عثمان، پيرتر از عمر بود.
و امويانى كه ياور ابوسفيان بودند، كسى جز عثمان نداشتند; زيرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سياسى آن روز جهان اسلام، پذيراى اين نبود كه يكى از طلقا به خلافت برسد.
مشكل ديگر امويان نيز اعتماد ابابكر بر عتّاب بن اسيد اموى بود كه باعث كنار زدن ديگر امويان مى شد;
و در قرار داد تيره هاى مختلف قريش مبنى بر تداوم خلافت در قريش پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعيين نشده بود، بدين جهت، عمر پس از يك سال حكمرانى از ابابكر درخواست كرد تا از رياست كناره بگيرد، و پاسخ ابابكر نيز حاكى از پذيرش اين درخواست بود و اين مطلب دلالت بر عدم تعيين مدت رياست از سوى قريشيان دارد.
البته ابابكر از رياست دست نكشيد تا آن كه صبر عمر تمام شد. عمر گفت: ابوبكر به من گفت همان شيوه را پى مى گيريم و تا چند روز ديگر تو خليفه خواهى شد.
به طورى كه من گمان كردم در اولين نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد. به خدا سوگند پس از اين ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاك شد.(110)
از گفتار عمر برمى آيد كه در انتظار رياست نشسته و هفته شمارى مى كرده است.
مهم تر آن كه ابوبكر از سخن عمر دريافت كه بايد به سرعت دست از رياست بكشد; زيرا به عمر گفت: تا چند روز ديگر تو خليفه مى شوى. از اين روايت در مى يابيم كه درگيرى شديد بين اين دو نفر بالاخره منجر به كشته شدن ابابكر و پزشك مخصوصش و فرماندارش در شهر مكه گرديد.
شواهد دلالت دارند كه وصيت ابابكر در مورد عمر، وصيتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بن عفان بوده است، و ابابكر آن را امضا نكرده است. البته وعده ابابكر به خليفه شدن عمر، و نيز توافق قريشيان در مورد دست به دست شدن رياست بين خودشان، به عمر اين اجازه را مى داد كه خود را جانشين ابابكر گرداند.
ظاهر حال حكومت ابوبكر در سال اول دلالت بر جانشينى عمر مى كرد زيرا او را وزير خود و رئيس امور حج وقاضى مملكت قرار داد. هم چنين مخالفت اصحاب با جانشينى عمر اشاره به اين معنا دارد كه زمزمه جانشينى عمر دربين بوده است; البته اين مخالفت ها از همان سال اول حكومت ابوبكر بود.
اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است
مؤلّف كتاب العقد الفريد مى نويسد: ابابكر مسموم شد و در آخر روز دوشنبه مرد;(86)
ابن قتيبه مى گويد: عتّاب بن اسيد و ابوبكر در يك زمان مردند;(87)
و در روايت: ابوبكر مريض شد و به او گفتند آيا اجازه مى دهى پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك مرا معاينه كرده و گفته است هر كارى مى خواهم بكنم(88).
ابن سعد از شهاب زهرى بازگو مى كند: ابابكر و حارث بن كلده مشغول خوردن خزيرة (خورشتى)(89) بودند كه براى ابابكر هديه آورده شده بود:
حارث به ابابكر گفت: اى خليفه دستت را از طعام باز بدار; به خدا سوگند سمّى يك ساله در آن است و من و تو در يك روز خواهيم مرد.
ابوبكر از غذا خوردن دست كشيد و هر دو بيمار ماندند تا آن كه پس از تمام شدن سال، هر دو در يك روز مردند.(90)
ابن اثير مى گويد: يهوديان ابابكر را به وسيله طعامى مسموم كردند و ابوبكر و حارث بن كلده از آن خوردند; حارث دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى خورديم كه يك سال در آن سم قرار داده شده بود.(91)
و نيز گفته اند: در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و پس از پانزده روز كه براى نماز جماعت نيز حاضر نشد، مرد; وى در اين پانزده روز عمر بن الخطاب را به جاى خود براى نماز مى فرستاد.
وقتى ابوبكر بيمار شد برخى گفتند: پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك نزد من آمده است و به من گفته است كه هر كارى دلم ميخواهد انجام بدهم. آنان نيز منظور ابابكر را دريافتند و سكوت اختيار كردند. پس از مدتى نيز ابابكر مرد. (92)
ابوالفداء مى گويد: در مورد سبب مرگ ابابكر اختلاف است; گفته اند يهوديان او و حارث بن كلده را با غذايى مسموم كردند. حارث گفت: غذايى مسموم خورديم كه يكسال در سم مانده بود. يك سال بعد هر دو مردند.
نيز گفته اند: ابابكر در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و تا پانزده روز ديگر كه مرد، به نماز نيز حاضر نشد(93).
و نيز گفته اند: براى ابابكر حريره اى هديه آوردند و حارث به او گفت: اى خليفه! دست از طعام باز دار كه زهر در آن است و من و تو دريك روز خواهيم مرد. ابابكر دست كشيد ولى هر دو بيمار بودند تا آن كه در يك روز مردند.(94)
از چيزهايى كه موجب مشكوك تر شدن اين مرگ است، آن است كه افراد بسيارى همراه ابابكر مردند.
ابوكبشه (غلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ، و از جنگجويان بدر و احد) در صبح روز مرگ ابابكر، از دنيا رفت.(95)
ابن سعد مى گويد: ابوكبشه در اولين روزى كه عمر به خلافت رسيد، يعنى سه شنبه هشت روز به آخر جمادى الثانى باقى مانده، در سال 13 هجرى مرد.(96)
روز سه شنبه روزى است كه ابابكر و چند تن ديگر از سرشناسان عرب از جمله عتّاب، ابوكبشه و حارث بن كلده (طبيب مشهور) مردند و عمر نيز رئيس شد.
نكته قابل توجه آن است كه افراد متهم به قتل ابابكر، براى دور كردن شبهه از خودشان دو نوع شايعه پراكنى كردند:
1 ـ برخى سعى نمودند سبب مرگش را به سرماخوردگى شديد نسبت دهند;
2 ـ سعى نمودند بفهمانند كه او در اثر سم يهوديان كشته شد.
ليكن اينان نتوانستند دليلى براى مسموم شدن ابابكر توسط يهوديان بياورند و بدين سان ادعاى شان بدون دليل باقى ماند; علاوه بر اين، بزرگان سلطنت و در رأس شان عمر و عثمان بر اساس شواهد و قرائن در ترور ابابكر نقش اساسى داشته اند.
نمونه ششم : حضرت موسى سيلى بر صورت عزرائيل مى نوازد:
قريب به اين اسطوره، قضيّه اى است كه ابوهريره نقل مى كند كه حضرت موسى هنگام قبض روح، چنان سيلى به صورت عزرائيل نواخت كه چشم او از حدقه بيرون پريد، و او به خداوند از دست حضرت موسى شكايت نمود وگفت: اگر موسى مورد عنايت تو نبود، من هم با وى به سختى برخورد مى كردم.
عن أبي هريرة، قال: أرسل ملك الموت إلى موسى (عليه السلام) فلمّا جاءه صكّه ففقأ عينه، فرجع إلى ربّه فقال أرسلتني إلى عبد لا يريد الموت، قال: فردّ اللّه إليه عينه.
صحيح مسلم، ج 7، ص100، كتاب الفضائل باب فضائل موسى
نمونه هفتم : خداوند اسمان و زمین را در هفت روز افرید !!!
صحیح مسلم ج 8 ص 127
اما قران میگوید در سته ایام ( شش روز ) اعراف / 54
خوب برادران اهل سنت کدامیک را باور میکنند ؟ حرف قران یا مسلم را ؟
در پناه حق
میثم
نمونه پنجم : تخفیف دادن نماز 50 رکعتی به 5 رکعت
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج وقتي به آسمانها سير داده شد، دستور يافت كه امّت او بايد در هر شبانه روز 50 نماز بخوانند. چون ازنزد خدا برگشت (!) در راه به حضرت موسي عليه السلام برخورد (البتّه توجّه داشته باشيد كه حضرتش هنگام معراج، در سر راه خود با تني چند از انبياء الهي برخورد داشت، حال چه شد كه هنگام برگشت فقط با حضرت موسي عليه السلام برخورد ميكند، نميدانيم!) موسي عليهالسلام پرسيد: چه آوردي؟ فرمود: دستور 50 نماز. گفت: من قوم خود را تجربه كردم و ميدانم امّت تو طاقت ندارند آن را به جا بياورند برگرد به سوي خدا و از او تخفيف بگير. (گوئيا قوم يهود نيز نمازشان مثل نماز مسلمانان بود!) حضرت برگشت و عرضه داشت كه خدايا! امّت من طاقت ندارند، تخفيف بده. (يعني او از ابتدا نميدانست كه امّتش طاقت ندارند و چون حضرت موسي عليهالسلام تذكّر داد آنگاه دانست كه امّتش نميتوانند 50 نماز بخوانند و همينطور تا 5 نماز!) خداوند 5 نماز از آن كم كرد. برگشت و چون نزد حضرت موسي عليه السلام رسيد (عجيب است هيچيك از پيامبران از او نپرسيدند كه چرا دوباره ـ و چندباره ـ برگشتي ! گوئيا در برگشت، هر يك به جايي ديگر رفته بودند و فقط حضرت موسي عليه السلام سر جای خود بود!) پرسيد: چه آوردي؟ حضرت جواب داد كه 5 نماز تخفيف داده شد. او همان مطلب گذشته را تكرار كرد و اين رفت و آمد آنقدر تكرار شد (يعني هر بار 5 نماز كم شد) تا به 5 نماز رسيد. موسي عليه السلام گفت: من قوم خود را آزمودم و ميدانم امّت تو طاقت ندارند. زيرا آنها ضعيفترند. برگرد و تخفيف بگير. حضرت فرمود: ديگر خجالت ميكشم از بس رفتم و آمدم (لابد خسته شد!) ـ و در بعض روايات حضرت رفت و ا ز خدا به همان صورت درخواست كرد ولي خدا قبول نكرد.
صحيح مسلم، ج 1، ص 51 ـ 145، كتاب الايمان، باب 74، ح 259 و 263 و 264.
<< 1 ... 14 15 16 ...17 ...18 19 20 ...21 ...22 23 24 ... 31 >>